سرشناسه : صفوی، محمد، 1346 - ، ویراستار
عنوان و نام پدیدآور : دوستی و دشمنی از دیدگاه پیامبر اعظم صلی الله علیه واله/ محمد صفوی ؛ تهیه شده در مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما.
مشخصات نشر : قم: موسسه فرهنگی طه، کتاب طه: مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، 1386.
مشخصات ظاهری : 96 ص.
فروست : با پیامبر صلی الله علیه واله؛ 22.
شابک : 10000 ریال: 964-7019-94-7
یادداشت : کتابنامه: ص.[95]- 96؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع : محمد (ص)، پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق.نظریه درباره دوستی
موضوع : محمد (ص)، پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق.نظریه درباره دشمنی
موضوع : دوستی -- جنبه های مذهبی -- اسلام
شناسه افزوده : صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران. مرکز پژوهشهای اسلامی
رده بندی کنگره : BP24/9 /د9 ص7 1386
رده بندی دیویی : 297/93
شماره کتابشناسی ملی : 1264408
ص:1
دوستی و دشمنی از منظر پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
کد: (با پیامبر؛ 22)
نویسنده: محمد صفوی
نام ویراستار: فاطمه شیخ زاده
ناشر و تهیه کننده: مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما
چاپ:
نوبت چاپ: اول / 1385
شمارگان:
بها: ریال
حق چاپ برای ناشر محفوظ است
نشانی: قم، بلوار امین، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما
پست الکترونیکی: Email: IRC@IRIB.ir
تلفن: 2919670-0251 دورنگار: 2915510
شابک: - - -964ISBN: 964- - -
ص:2
ص:3
ص:4
ص:5
ص:6
ص:7
«حب» و «بغض» از مهم ترین اوصاف نفسانی انسان ها و جهت دهنده به همه رفتارهای آدمی بوده و به همین دلیل، در آموزه های اسلامی از اهمیت بسیاری برخوردار است. دوستی ها و دشمنی ها حکایتی به بلندای آفرینش انسان دارد. از آن زمان که خون هابیل، مظلومانه بر زمین ریخت و حتی پیش از آن، هنگامی که شیطان به دلیل نگاه خودبینانه اش و با منطق پوشالی «خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ»(1) بر آدم سجده نکرد و به واسطه همین دشمنی با خدا از درگاهش رانده شد، همواره دوستی ها و دشمنی های انسانی، خود را نشان داده اند و تقابل خیر و شر در صحنه گیتی وجود دارد. بدین ترتیب، انسان همواره خود را بر سر دوراهی حق و باطل می بیند و مختار است تا یکی را برگزیند.
در این میان، خداوند، انسان را در مسیر این انتخاب حیران نگذاشت و دو حجت و برهان قاطع به او اعطا کرد تا دوست را از دشمن باز شناسد؛ حجتی در نهاد انسان ها که عقل است و حجتی ظاهری که پیامبران و اوصیای ایشان هستند.(2) عقل با اثبات وجود خداوند به عنوان مظهر و منشأ تمام نیکی ها، انسان را به سوی او می خواند و پیامبران با یادآوری
ص:8
نعمت های الهی، پوچی دنیا و زرق و برق هایش و عجز بتان و معبودهای باطل، تلاش می کنند پرده های اوهام را بدرند و باب دوستی با خدا را بگشایند؛ چنان که ابراهیم علیه السلام با شکستن بت ها هدفی جز این نداشت و به مقصود نیز رسید، هرچند مردم حتی پس از آگاهی، پند نپذیرفتند.(1)
رسول الله صلی الله علیه و آله می فرماید:
أَوْحَی اللّهُ عَزَّوَجَلَّ إلی نَجِیِّهِ موسی: أَحْبِبْنی و حَبِّبْنی إلی خَلْقی. قال: ربّ هَذا اُحِبُّکَ؛ فَکَیْفَ اُحَبِّبُکَ إِلَی خَلْقِکَ؟ قال: اُذْکُرلَهُمْ نَعْمایَ عَلَیْهِم و بَلاَئِی عِنْدَهُم، فَإِنَّهُم لا یَذْکُرونَ _ أو لا یَعْرِفُون _ مِنّی الإّ کُلَّ الْخَیرِ.(2)
خداوند عزوجل به موسی وحی کرد: «مرا دوست بدار و مرا محبوب خلقم گردان.» موسی عرض کرد: «پروردگارا، من تو را دوست دارم، ولی چگونه تو را محبوب خلقت گردانم؟» خداوند فرمود: «نعمت هایم و سختی هایی را که بر آنان وارد ساخته ام، گوشزد کن؛ زیرا آنان از من جز نیکی نمی شناسند».
دعوت همه پیامبران الهی از معجزه، بینه و منطق قوی در برابر پرسش ها و تحریک عواطف مردم برخوردار بود تا مردم مسیر عبودیت را بپیمایند. در این میان، آنچه مانع خداپرستی بود و اکنون نیز هست، محبت غیر خداست؛ اموری که با آنها خو گرفته ایم و نمی توانیم از آنها دست بکشیم.
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله فرموده است: «حُبُّکَ لِلشَّی ء یُعِمی وَ یُصِمّ؛ دوستی نسبت به
ص:9
چیزی، تو را کور و کر می کند».(1)
اموری که دوستی آنها مانع دوستی خدا و پیمودن طریق عبودیت می شود، می تواند هر چیزی باشد: نیاکان و آبا و اجدادی که ما را به تقلید کورکورانه فرامی خوانند؛ زراندوزی و ثروت طلبی که با وجود آنها سخن از انفاق و زکات، ناعادلانه جلوه می کند؛ ریاست طلبی و مقام پرستی که شعار برابری انسان ها در پیشگاه الهی را خطرناک و آفت بار می نمایاند و نظیر آنها.
وضعیت مردم در روزگار پیش از بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله چنان آشفته و نابسامان بود که به حق، آن دوره را «دوره جاهلیت» نامیده اند. آن حضرت مأمور بود مکارم اخلاق را توسعه دهد و فطرت ها را بیدار و گنجینه های خرد را آشکار کند.(2) از همان ابتدا که شعار «لا إله الاّ اللّه» سر داده شد، زراندوزان و زورمداران مکه به دشمنی با پیامبر برخاستند تا مانع گسترش دعوت خدا شوند. با این حال، ندای اسلام تمام جزیره العرب را فراگرفت و حتی به خارج از آن نیز راه یافت، ولی دشمنی ها از آن زمان تاکنون همچنان ادامه دارد.
ص:10
هنوز هم سرمایه داران و صاحبان صنایع و امپراتوری های عظیم رسانه ای و خبری در صف مقدم دشمنی با خدا حرکت می کنند. در این تقابل شوم، دانشمندانی که مأموریتی جز موجه جلوه دادن این سرکشی و تئوریزه کردن محبت دنیا و سلطه شیطان ندارند، پرچم دار این جریان هستند. آنان با عرضه و تبیین مفاهیمی به ظاهر نو و پوشاندن لباس اصالت و قداست بر آنها، در قالب واژه هایی چون «آزادی»، «علم»، «انسان مداری»، «حقوق بشر» و «دموکراسی»، بت هایی برای اندیشه بشر تراشیده و شب و روز به تقدیس و تمجیدش وا داشته اند.
ازاین روست که می بینیم انسان عصر جدید بیش از گذشته احساس پوچی و سرگشتگی می کند و هر از گاهی با «ایسم»ی جدید و افزودن پیشوند و پسوندی نو بر مکتب های پیشین می کوشد خود را از بی هویتی برهاند؛ غافل از آنکه آنچه انسان در پی اوست، دوستی هم راز است که بتواند به او عشق بورزد، نه سرابی که بر تشنگی اش بیفزاید و سرعت سیرش را با خستگی و دوری از مقصد پاداش دهد که به تعبیر قرآن کریم هم خود، منحرف است و هم منحرف کننده دیگران: «اَلَّذینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً». (اعراف:45)
در این پژوهش می کوشیم در مورد ریشه های دوستی و دشمنی سخن بگوییم تا بدانیم چه چیزی شایسته دوستی است و با چه چیزی باید دشمنی کرد و در حب و بغض چه حدودی باید رعایت شود. محور این بحث ها
ص:11
سیره رسول اکرم صلی الله علیه و آله است. البته در موارد اندکی به سیره ائمه اطهار علیهم السلام نیز تمسک کرده و آیاتی را به اشاره آورده ایم.(1) امید است این تلاش، دریچه ای برای آشنایی بیشتر خوانندگان با آن پیشوای الهی باشد تا در سایه پیروی از رهنمودهای ایشان، امت اسلامی مشمول عنایت های خاص الهی شود.
ص:12
مردی اعرابی از رسول خدا صلی الله علیه و آله خواست تا به وی پندی بیاموزد. ایشان در پاسخ فرمود: «اَلْمَرُء مَعَ مَنْ أَحَبَّ؛ آدمی با کسی است که دوستش دارد.»(1) پس ما هر که را دوست بداریم، هم ردیف او خواهیم بود و رفتار و گفتار منتسب به آن دوست مبنای داوری در مورد ما نیز خواهد بود.
در این زمینه باید به این پرسش پاسخ گفت که با چه کسی دوستی کنیم؟ اهمیت این پرسش زمانی بیشتر خواهد شد که دریابیم انسان با مرگ فانی نمی شود، بلکه وارد مرحله جدیدی از حیات ابدی خود خواهد شد و با کسانی هم نشین می شود که در دنیا دوستشان داشته است. _ابو سعید خدری _می گوید که از رسول الله صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود:
لوأَنَّ عَبْداً عَبَدَاللّه أَلْفَ عام ما بَیْنَ الرُّکنِ وَ الْمَقامِ ثُمَّ ذُبِحَ کَما یُذْبَحُ الْکَبْشُ مَظْلُوماً، لَبَعَثَهُ اللّهُ مَعَ النَّفَر الَّذینَ یَقْتِدی بِهِمْ وَ یَهْتَدِی بِهُداهُمْ وَ یَسِیرُ بِسِیرَتِهِمْ؛ إنْ جَنَّةً فَجِنَّةٌ وَ إنْ ناراً فَنارٌ.(2)
اگر بنده ای خدا را هزار سال بین رکن و مقام عبادت کند و سپس مظلومانه همچون گوسفندی ذبح شود، بی تردید، خداوند، او را با کسانی برخواهد انگیخت که به آنان اقتدا می کند و به روش آنان حرکت می کند. اگر طریق آنان بهشت باشد، به بهشت و اگر دوزخ باشد، به دوزخ خواهد رفت.
ص:13
بنابراین، آنچه در زمینه دوستی و دشمنی مهم است، معیار و ملاکی است که بتوان بر پایه آن با کسی دوست شد یا با وی دشمنی ورزید. در این صورت، می توانیم رفتار و گفتار خود را نیز با آن معیار بسنجیم و به نقد خود بنشینیم.(1)
هر مسلمانی باور دارد که هستی، نه پدیده ای بی علت و تصادفی، بلکه مخلوق نیرویی برتر است؛ خداوندی که یکتاست و جهان تنها مربوب اوست. غنی بالذات است و همه نیازمند اویند. علم او پهنه هستی و گذشته و آینده را فرا گرفته است. فعل و قانون او بر مبنای حکمت است و باطل در آن راه ندارد. لطف او شامل حال همه بندگانش می شود خالقی که همه چیز را در نهایت زیبایی و نیکویی می آفریند. نهان و آشکار و غیب و شهادت نزد او یکسان است و بر همه چیز احاطه دارد. مالک تدبیر همه امور و در اوج پاکیزگی است. با بندگانش پیوسته سر لطف و آشتی دارد. امنیت بخش و پناه دهنده همه مخلوقات است. پیروز و شکست ناپذیر است. اراده اش بر همه چیز نافذ و جبران کننده کاستی هاست. خداوند بزرگی که اظهار کبریا و بزرگی تنها او را سزاست و خالقی که هرگونه بخواهد،
ص:14
صورت گری می کند و سرچشمه هر عزت و سربلندی است.(1) اگر ما خداوند را با چنین صفت های نیکویی بشناسیم، تصدیق خواهیم کرد که او منشأ هر کمالی است و جز او چیزی شایسته دوستی نیست. بنابراین، تنها معیار دوستی و دشمنی و تنها ارزش مطلق هستی که می توان به آن دل بست و همه چیز را با خواست او سنجید و بر هر رفتار، گفتار و پنداری، با معیار او خط بطلان کشید یا مهر تأیید زد و انسان ها را با میزان او دسته بندی کرد، خدای یگانه متعال است. از این روست که مؤمن تنها به توحید می اندیشد و بس.
رسول خدا صلی الله علیه و آله به اصحابشان فرمود: «کدام یک از دست آویزها و اسباب ایمان محکم تر است؟» پاسخ دادند: خدا و رسولش داناترند. برخی گفتند: نماز و عده ای گفتند: زکات و برخی گفتند: روزه و برخی پاسخ دادند: حج و عمره و گروهی گفتند: جهاد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر یک از آنچه گفتید، فضیلتی دارد، ولی محکم ترین نیست. محکم ترین دست آویز ایمان، دوستی در راه خدا و دشمنی در راه خدا و دوستی با دوستان خدا و بیزاری از دشمنان خداست».(2)
ص:15
ایشان در روایت دیگری می فرماید:
دوستی مؤمن نسبت به مؤمن برای خدا، از برترین شاخه های ایمان است. بدانید که هر کس برای خدا دوست بدارد و برای خدا دشمن بدارد و برای خدا ببخشد و برای خدا منع کند، از برگزیدگان خداوند است.(1)
در دین اسلام، نماز به عنوان ستون دین، معراج و نردبان ترقی مؤمن، وسیله نزدیکی به پروردگار و نخستین پرسش پس از مرگ بیان شده است،(2) ولی آنچه به نماز و دیگر عبادت ها، روح و حقیقت می بخشد، توجه باطنی است. منافق نیز در شکل ظاهری اعمال با مؤمن شریک است و حتی ممکن است عملش پررنگ تر جلوه کند، ولی آنچه او از آن بی بهره است، دوستی خداوند است که جایگاهش در قلب است و به شکل ظاهری عمل مربوط نمی شود. همچنین روزه ای ارزشمند است که عقیده ای استوار و توحیدی قوی پشتوانه آن باشد و جهادی مقدس است که نگاه مجاهد در آن به خدا باشد و به سبب دوستی او گام بردارد.(3) در قرآن نیز به بیان های گوناگون بر
ص:16
انحصار ولایت در خداوند کریم تأکید شده است:
اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ قَلیلاً ما تَذَکَّرُونَ.(1)
از آنچه از جانب پروردگارتان به سوی شما فرو فرستاده شده است، پیروی کنید و جز او از معبودان [دیگر] پیروی مکنید. چه اندک پند می گیرید!
دو مفهوم «تولّی» و «تبرّی» که اسلام بر آنها بسیار تأکید کرده، برخاسته از ارزش گذاری انسان ها با ملاک دوستی و دشمنی الهی است. آن که بیشتر شیفته خدا و مؤمن به او باشد، نصیب بیشتری از انسانیت برده است و هر که دشمن او باشد، به همان میزان از انسانیت تهی است؛ زیرا معبود او هوای نفس است:
أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکیلاً أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاّ کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبیلاً.(2)
آیا آن کسی را که هوای [نفس] خود را معبود خویش گرفته است، دیدی؟ آیا [می توانی ]ضامن او باشی؟ گمان داری بیشترشان می شنوند یا می اندیشند؟ آنان جز مانند ستوران نیستند، بلکه گمراه ترند.
ص:17
بر این اساس، روشن است که اگر اسلام حکم کشتن کافران را در مواردی خاص مانند ارتداد یا استهزای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام صادر می کند، در حقیقت، حقوق انسانی (به معنای درست کلمه) آنها را پای مال نکرده است؛ چون آنان با کفر خویش، از انسانیت خارج گشته اند.(1) رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از فتح مکه به کشتن عده ای به دلیل ارتدادشان فرمان داد و این در حالی بود که مشرکان مورد عفو عمومی قرار گرفته بودند.(2)
به دلیل سنجش انسانیت انسان با معیار قرب و دوستی الهی، خداوند بر پرهیز از پیروی و دوستی با کسانی که با این معیار آسمانی هماهنگ نیستند، تأکید بسیاری دارد و قرآن کریم، پیامبرش را از میل و توجه به آنان به شدت برحذر می دارد.(3) به دلیل پیوند اولیای الهی و در رأس آنها، پیامبران با مقام ربوبی و اخلاص در محبت، فرمان برداری از آنها و محبت ایشان نیز همچون محبت خداوند تعالی بر مردم واجب است و مخالفت با آنان، مخالفت با پروردگار به شمار می آید.(4)
ص:18
از جمله اموری که در سیره پیامبر گرامی اسلام بر آن بسیار تأکید شده، ولایت اهل بیت علیهم السلام و بیزاری از دشمنان آنان است. آنچه نیز مورد سفارش قرار گرفته است، هم رابطه قلبی و لزوم محبت اهل بیت و بیزاری قلبی از دشمنان ایشان است و هم پیروی عملی از آن بزرگان و پیروی نکردن از مخالفانشان. در اینجا به چند مورد از این سفارش ها بسنده می کنیم.
رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود:
إِنّی تَارِکٌ فِیکُمْ الثَّقْلَیْنِ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی أَبداً: کِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتِی
ص:19
أَهْلَ بَیْتِی وَ اِنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقَا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الْحَوْضَ؛ فَانْظُروا کَیفَ تَخْلُفونِی فِیهِما.(1)
همانا من دو چیز گران بها را میان شما باقی می گذارم که اگر به آن دو چنگ بزنید، پس از من هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترت و خاندانم. این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا اینکه در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند. پس مراقب باشید پس از من با آن دو چه رفتاری خواهید داشت.
پیامبر گرامی اسلام در بازگشت از آخرین حج خود (حجة الوداع) با نزول آیه 67 سوره مائده مأمور شد که ولایت علی علیه السلام را به مردم ابلاغ کند. ایشان در مکانی مشهور به «غدیر خم» ایستاد و پس از رسیدن دیگر مسلمانان و بازگشت آنان که پیش تر رفته بودند، خطبه ای خواند و مردم را از نزدیک بودن زمان مرگ خویش آگاه کرد. سپس با صدای بلند پرسید: «آیا من در تصمیم گیری نسبت به شما، از خودتان سزاوارتر نیستم؟» مردم پاسخ گفتند: «آری.» سپس بدون درنگ و در حالی که دستان علی علیه السلام را بالا برده بود، فرمود:
فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهَذا عَلِیٌّ مَولاهُ. اَللّهُمَّ وَالِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.
پس هر که من مولای اویم، این علی نیز مولای اوست. خدایا! هر که او را دوست می دارد، دوست بدار و هر که او را دشمن می دارد، دشمن بدار و آن که او را یاری می کند،
ص:20
یاری کن و هر که او را رها می کند، خوارش ساز.(1)
به عقیده شیعیان، مقصود از ولایتی که برای علی علیه السلام اثبات شده، همان ولایتی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله برای خود اثبات فرمود و از مردم بر آن اقرار گرفت؛ یعنی اولویت بر مردم نسبت به امور مربوط به آنان و صلاحیت اداره و تولّی امور جامعه. در مقابل، اهل سنّت معتقدند تنها محبت قلبی علی علیه السلام بر ما واجب شده و ولایت به معنای دوستی قلبی است، نه پیروی. شیعیان منکر وجوب شرعی محبت اهل بیت علیهم السلام نیستند و شواهد بی شماری بر آن اقامه کنند، ولی آنچه این روایت بیان می دارد، چیزی فراتر از محبت قلبی است. معنای روایت به مطلب بسیار مهمی اشاره دارد که بر اساس آیه 67 سوره مائده، تخلف از آن همه زحمت های گذشته رسول خدا را از بین می برد.(2) این امر موجب اکمال دین و اتمام نعمت شمرده شده است.(3) همان گونه که گفته شد، شواهد داخلی (مقارنه بین ولایت رسول خدا و علی علیه السلام) نیز دلیل بر آن است.(4)
ص:21
سه _ محبت به امیر مؤمنان علی علیه السلام
_علامه مجلسی _به نقل از عالم اهل سنّت، ابن عبد البر، در کتاب _الاستیعاب، _این روایت را از رسول گرامی اسلام نقل می کند: «لایُحِبُّکَ إلّا مُؤمِنٌ و لایُبغضُکَ إلّا مُنافِقٌ؛ تو را جز مؤمن دوست نمی دارد و جز منافق دشمن نمی دارد».(1)
گر چه همه مخلوقات خدا حتی جمادات نیز به قدر بهره ای که از هستی برده اند، از ارزش تکوینی برخوردارند، ولی در برخی، ویژگی هایی وجود دارد که بر ارزش آنها می افزاید. از نظر دوستان خدا که تنها معیارشان برای حب و بعض، ذات باری تعالی است، جماد و نبات و زمان و مکان نیز به قدر انتسابشان به خداوند ارزشمندند.
بنا بر این حکم، مسجد با بتکده یکی نیست. مسجد آثار و احکام خاصی همچون حرمت تنجیس، حرمت مکث جنب و حائض در آن دارد، ولی بتکده تخریب می شود.(2) حتی مکانی که به نام مسجد بنا شود و در
ص:22
واقع، پایگاهی برای ایجاد تفرقه بین مؤمنان باشد، بی ارزش است و دستور ویران کردن آن داده شده است.(1) مرکبّی که آیات قرآن با آن نوشته شده، به دلیل انتسابش به خدا، محترم است و نمی توان بی وضو بدان دست زد، ولی بت و صلیب و ابزار قمار، بی ارزش و شایسته ویرانی هستند، اگر چه اثری هنری به شمار روند و از نظر مادی ارزش فراوانی داشته باشند. روزهایی چون غدیر، مبعث، جمعه، روزها و شب های قدر و مانند آن نیز گرامی هستند و از «ایام اللّه»(2) به شمار می روند؛ چون در چنین روزهایی نسیم خاص رحمت الهی می وزد.
ص:23
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آلهمی فرمود: «إنَّ لِرَبّکُمْ فِی أَیّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحَاتٍ؛ أَلاَ فَتَعَرَّضُوا لها؛ همانا پروردگارتان را در روزهای عمرتان، نسیم هایی است. مراقب باشید و خود را در معرض آنها قرار دهید».(1)
در روزگار ما مفاهیمی چون کار و فعالیت اقتصادی، آزادی، حقوق بشر، خواست اکثریت، علم و مانند آن به خودی خود ارزشمندند و همین موضوع سبب ایجاد اشکال ها و شبهه های فراوانی برای دین و احکام شریعت شده است. بر اساس مبنای پیشین و با توجه به آموزه های و سنّت نبوی صلی الله علیه و آله، می توان دریافت که این مفاهیم بدون انتساب به خدا و تأیید او ارزشی ندارند و هرگز نباید به آنها دل بست. سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز پیروی از اکثریت مردم نبود، بلکه در نظر ایشان تنها خواست خداوند ارزش داشت. در قرآن می خوانیم:
وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّ یَخْرُصُونَ.(2)
و اگر از بیشتر کسانی که در [این سر] زمین هستند، پیروی کنی، تو را از راه خدا گمراه
ص:24
می کنند. آنان جز از گمان [خود] پیروی نمی کنند و جز به حدس و تخمین نمی پردازند.
اقتصاد نیز در سنّت پیامبر اصل نیست و کار و تلاش های اقتصادی غیردینی، مردود شمرده می شود، مانند ربا که حرام و در حکم جنگ با خدا و رسول معرفی شده است.(1)
ص:25
در روایتی از امام باقر علیه السلام آمده است که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله از پریشان حالی و تهی دستی مردی به نام _سعد_، از اصحاب صفه، آزرده خاطر بود. پیامبر به او دو درهم داد تا تجارت کند. او با دو درهم رسول خدا صلی الله علیه و آله تجارت کرد و سود فراوانی به دست آورد و در کنار در مسجد در مکانی سرگرم تجارت شد. سعد که تا پیش از آن هیچ نمازی از نمازهای رسول خدا صلی الله علیه و آله را از دست نمی داد و از ملازمان آن حضرت بود، دیگر به جماعت حاضر نمی شد و سرگرم تجارت بود. پیامبر به او می فرمود: «ای سعد، دنیا تو را از نماز باز داشته است!» او پاسخ می داد: «نمی گذارم مالم تلف شود. به کسی چیزی فروختم و می خواهم بهایش را بگیرم و از کسی چیزی خریدم و می خواهم پولش را بپردازم».
پس از چندی جبرئیل بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد و گفت: «ای محمد! خدا اندوه تو را از حال سعد می داند. آیا وضعیت نخست او بهتر بود یا این حالت؟» پیامبر فرمود: «حالت اولش بهتر بود که دنیای سعد در برابر آخرتش از دست رفته بود.» جبرئیل عرض کرد: «محبت دنیا و اموال، فتنه و منحرف کننده از آخرت است. به سعد بگو دو درهمی را که به او داده بودی، پس دهد. در این صورت، به حال قبلی باز خواهد گشت».
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله به سعد فرمود: «آیا نمی خواهی دو درهمی را که به تو داده بودم، به من برگردانی؟» سعد پاسخ داد: «بله، یا رسول اللّه. افزون بر آن، دویست درهم دیگر نیز می پردازم.» پیامبر فرمود:«من از تو جز دو درهم نمی خواهم.» سعد نیز دو درهم را برگرداند. پس از آن، کارش از
ص:26
رونق افتاد.(1)
این واقعه به خوبی نگاه توحیدی اسلام به اقتصاد و روی گردانی از تجارت بازدارنده انسان از تعالی معنوی را بیان می کند. اگر به سفارش های پیاپی اسلام درباره قناعت و حرمت اسراف نیز توجه کنیم، بیشتر به این مسئله پی می بریم.
به طور کلی باید گفت اگر موافقت با خواست و نظر اکثریت جامعه، ملاک بود، اساس دعوت پیامبران زیر سؤال می رفت؛ زیرا در همه یا بیشتر موارد، پیامبران الهی با اکثر مردم درگیر بودند. برای نمونه، بت پرستی،
ص:27
شراب خواری، زنا و لواط، عادت رایج بیشتر مردم شبه جزیره عربستان بود و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با آنها به شدت مبارزه می کرد.
همچنین در روزگار ما آنچه به نام «حقوق بشر» شناخته می شود، نه مبتنی بر خواست خدا، بلکه مبتنی بر هواهای نفسانی است؛ یعنی معبودی که به تعبیر رسول خدا صلی الله علیه و آله، چیزی دروغین تر از آن نیست.(1)
نکته دیگر آنکه دانش در سنّت پیامبر اسلام، امری مطلوب است، ولی جهت آن باید خدایی باشد و هرگز به صورت استقلالی بدان نگریسته نشود. رسول خدا صلی الله علیه و آلهفرمود:
مَنْ تَعَلَّم عِلْماً لِغَیرِ اللّهِ وَ أَرادَ بِهِ غَیرَ اللّهِ فَلْیُتَبَوّأْ مقعدهُ مِنَ النَّارِ.(2)
ص:28
هر کس دانشی را برای غیرخدا فرا گیرد و از آن غیرخدا را اراده کند، جایگاهش را در دوزخ آماده کند.
آیا می توان گفت هر آشتی و صلحی، نیک و پسندیده است و در مقابل، جنگ به خودی خود زشت است؟ با نگاه توحیدی نه می توان گفت که هر صلحی، خوب است و نه می توان هر جنگی را بد دانست و از آن دوری جست. اسلام، نه جنگ طلبی را سفارش می کند و نه در همه موارد، سازش را راه حل می داند. رسول خدا صلی الله علیه و آله هم پیمان صلح امضا می کرد و هم برای گسترش دین خدا و زدودن عوامل منحرف کننده بشر از خداپرستی و ویران کردن بت خانه ها لشکر گسیل می داشت. بنابراین، می توان گفت که جهاد در اسلام و سنت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، نه به منظور کشتار انسان های بی گناه، بلکه برای تأمین مقاصد عقلایی، انسانی و الهی است.
ص:29
جهاد گاه برای بیرون راندن متجاوز یا وارد شدن به سرزمین مادری است، مانند غزوه فتح مکه. مسلمانان که با آزار و شکنجه قریش ناچار به ترک وطن خویش شده بودند، پس از این غزوه به جایگاه اصلی خویش بازگشتند.
در مواردی، جهاد به دلیل پیمان شکنی دشمنان اسلام بود، مانند جهاد رسول خدا صلی الله علیه و آله با سه قبیله یهودی _بنی قینقاع_، _بنی نضیر_ و _بنی قریظه_ که پس از هجرت پیامبر به مدینه، با آن حضرت قرارداد صلح بستند و پس از مدتی هریک به گونه ای پیمان خود را شکستند.(1)
ص:30
گاه پیامبر افرادی را برای تبلیغ اسلام روانه می کرد که متأسفانه به دلیل جلوگیری و کارشکنی مخالفان، کار به جنگ می انجامید و این به دلیل مقاومت آنان و آغاز جنگ از سوی ایشان بود، مانند سریه _بئرمعونه _که به شهادت 40 نفر از نیکان اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله انجامید.(1)
برخی از جنگ ها نیز به منظور مقابله به مثل بود، مانند سریه _موته _که به تلافی کشته شدن _حارث بن عمیر ازدی_، سفیر رسول خدا صلی الله علیه و آله به دست _شرحبیل بن عمرو_ روی داد.(2)
پیامبر در مواردی نیز سریه هایی را برای خراب کردن بت خانه ها انجام داد؛ زیرا همواره شماری از قدرتمندان و اشراف که منافع خود را در جهل
ص:31
و بی خبری مردم می دیدند، با ترویج این خرافه بزرگ، مانع آزادی اندیشه می شدند و اجازه نمی دادند که کسی به خرافات اجدادی شان پشت کند. از این رو، هدف این سریه ها، برداشتن موانع اندیشه بود تا همگان سخنان پیامبر اسلام را بشنوند و هر کس خواست، آزادانه مسلمان شود.
در هر حال، جهاد، حقیقتی است برخاسته از دوستی نسبت به خدا و دین او و همان گونه که قرآن تأکید می کند، جز با قاطعیت و بردباری انجام پذیرفتنی نیست وبرای نسل های آینده نیز بزرگی و افتخار و عظمت به ارمغان خواهد آورد، آن گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «اُغْزُوا تُورِثُوا أَبْناءَکُمْ مَجْداً؛ بجنگید تا برای فرزندانتان مجد و عظمت باقی گذارید».(1)
رسول اللّه صلی الله علیه و آله در جمله ای که در بیان مقام دو پاره تنش، امام حسن مجتبی و حسین بن علی علیهم السلام، نقل شده است، فرمود: «اَلْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ اِمامانِ قَامَا أَوْ قَعَدا؛ حسن و حسین علیهم السلام، دو پیشوا و امامند؛ چه قیام کنند و چه بنشینند (و صلح کنند)».(2)
همانا صلح و جنگ هر یک از آن دو بزرگوار، عملی مبتنی بر مصلحت و مورد خشنودی پروردگار بود. خود رسول گرامی نیز در مواردی با قاطعیت تمام به نبرد می پرداخت و حیات دین الهی را در گرو پیروزی در جنگ می دانست، همان گونه که در جنگ _بدر _دست به دعا برداشت و فرمود:
ص:32
«خدایا! اگر امروز این گروه کشته شوند، دیگر پرستش نخواهی شد!»(1) در مواردی نیز آشتی را برمی گزید، اگرچه با اعتراض شماری روبه رو می شد، مانند _صلح حدیبیه _که مورد اعتراض _عمر بن خطاب_ قرار گرفت.(2)
دوستی و دشمنی واژه هایی نیستند که فقط در روابط خارجی و ایجاد علقه بین افراد یا قطع روابط مشاهده شود، بلکه تجسم و نمود عینی آن را در ارزش گذاری هایی می توان دید که مبنای عمل و موضع گیری های بعدی می شود. برای مثال، آیا حیات آدمیان ارزشی ذاتی دارد یا آنکه ارزش خود را از منبعی خارج از وجود خویش می گیرد؟
نتیجه طبیعی فرض اول جز این نخواهد بود که هیچ موجودی حق
ص:33
ندارد جان دیگری را بستاند و احکامی چون قصاص قاتل و اعدام در بعضی موارد توجیهی نخواهد داشت. پاسخ مکتب آسمانی اسلام به این پرسش آن است که زندگی انسان محترم است، ولی نه از آن رو که خودش مالک حیات خود است، بلکه چون خداوندی که مالک هستی است، او را آفریده و به او حیات بخشیده است. بر این اساس، روشن می شود که گرفتن جان انسان ها در مواردی که بیشتر شبهه برانگیز است، مانند زلزله وبلاهای طبیعی، ستم به شمار نمی آید.(1) در مقابل، درمی یابیم که خودکشی، ناپسند است؛ زیرا انسان مالک خودش هم نیست.
از این رو، اگر دیده می شود که رسول اکرم صلی الله علیه و آلهدر مواردی حکم اعدام شمار زیادی از مخالفان اسلام را صادر می کرد،(2) با چنین نگرش کلی مبنی بر مالکیت خداوند بر انسان ها، خدامحوری و پیروی از اولیای معصوم الهی و محبت آنان که جز سخن و حکم حق چیزی نمی گویند، مسئله ای قابل حل خواهد بود. با چنین معیاری، نه هر قتلی، نشانه سنگ دلی است و نه هر بخشایش و گذشتی، کرامت اخلاقی به شمار می آید.
ص:34
با کنار گذاشتن خداوند، آنچه جای گزین می شود، دوستی و دشمنی بر مبنای ملاک های بی ارزش و دروغین است. ملاک هایی که اعتقاد به آنها با ایمان جمع نمی شود و متأسفانه در قلب های بیشتر مؤمنان نیز تا حدودی ریشه دارد. در واقع، سرّ مراتب ایمان به خدا در همین جاست که هر کس ایمانش کامل تر باشد، به این امور بی محتوا و پوچ، بی اعتناتر خواهد بود. در اینجا به برخی از این ملاک ها اشاره می شود:
روابط نسبی و خونی در سطح خانواده و خویشان و در سطحی گسترده تر از آنکه به «ملیت گرایی» (ناسیونالیسم) تعبیر می شود، معیار دوستی و دشمنی تشخیص حق و باطل به شمار می رود؛ معیاری که سبب پیدایش جنگ ها و تنش های قومی و قبیله ای فراوانی در طول تاریخ شده است. در کنار این عامل، رنگ پوست نیز به دشمنی ها بیشتر دامن می زند و ادعای برتری سفید بر غیرسفید هنوز هم مبنای تفکر و عمل رژیم های سلطه گر است. این اندیشه در قرآن و سنّت آشکارا نفی شده است:
ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکینَ وَ لَوْ کانُوا أُولی قُرْبی مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحیمِ.(1)
ص:35
بر پیامبر و کسانی که ایمان آورده اند، سزاوار نیست که برای مشرکان پس از آنکه برایشان آشکار گردید که آنان اهل دوزخند، طلب آمرزش کنند، هرچند خویشاوند [آنان] باشند.
رسول گرامی اسلام در سخنرانی خود پس از فتح مکه چنین فرمود:
ای مردم! همانا خداوند، غرور و خودپسندی جاهلیت و فخرفروشی به پدران را باطل کرده است. آگاه باشید که شما از آدمید وآدم از گل است. بدانید که بهترین بندگان خداوند، بنده ای است که تقوای خدا را پیشه کند. همانا عربیت پدر ما نیست، بلکه زبان و لغتی برای سخن گفتن ماست. پس هر که عملش اندک باشد، حسبش او را به جایی نمی رساند. آگاه باشید هر خونی که در جاهلیت ریخته شده است و هر کینه ای تا روز قیامت،
ص:36
زیر دو پای من است (و آن را باطل اعلام می کنم).(1)
در روایت دیگری نقل شده است که روزی _سلمان فارسی _وارد مجلس رسول خدا صلی الله علیه و آله شد و مردم به دلیل بزرگداشت مقام سلمان نزد پیامبر، او را بالای مجلس نشاندند. سپس عمر وارد مجلس شد و گفت: «این عجم کیست که بین عرب ها در صدر مجلس نشسته است؟» در این هنگام رسول گرامی بر منبر رفت و خطبه ای خواند:
همه مردم از زمان آدم تا امروز مانند دندانه های شانه اند. عرب بر عجم و سرخ بر سیاه هیچ برتری ندارد، مگر به تقوا. سلمان، دریایی است که پایانی ندارد و گنجی تمام نشدنی است. سلمان از ما اهل بیت علیهم السلاماست؛ آب گوارایی است که حکمت از او می جوشد و برهان عطا می کند.(2)
واقعه دیگر، حکایت مردی سیاه پوست و فقیر از اصحاب صفه است(3) که
ص:37
_جویبر_ نام داشت. زمانی که رسول گرامی از او خواست ازدواج کند، فقر، رنگ پوست و نداشتن حسب و نژاد را که مایه بی رغبتی زنان است، بهانه کرد، ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله در پاسخ او فرمود:
خداوند به سبب اسلام، آن کسی را که در جاهلیت شریف بود، پایین آورد وآن که را پایین بود، بالا برد و مقام داد و ذلیل دوران جاهلیت را عزیز کرد. با اسلام، نخوت و غرور و جاهلیت و تفاخر به عشیره ها و انساب را باطل اعلام کرد و از بین برد. امروز همه مردم از سفید و سیاه و قرشی و عربی و عجمی از آدم محسوب می شوند و خداوند آدم را نیز از گل آفرید. محبوب ترین مردم نزد خداوند عزوجل در قیامت، منقادترین و باتقواترین آنهاست. ای جویبر! من امروز برای هیچ یک از مسلمانان برتری و فضیلتی نسبت به تو نمی بینم، مگر کسی که با تقواتر و فرمانبردار از تو باشد.(1)
سپس پیامبر، او را به خانه _زیاد بن لبید_، از سرشناس ترین افراد قبیله _بنی بیاضه _فرستاد تا دخترش، _زلفا_ را به ازدواج او درآورد. سرانجام پس از تعجب و انکار زیاد و تأکید رسول خدا صلی الله علیه و آله، این پیوند انجام شد.(2)
در موردی دیگر نیز آورده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از فتح مکه دستور کشتن عده ای از جمله _عبدالله بن سعد_ را که ابتدا از کاتبان وحی بود و
ص:38
سپس مرتد شده بود، صادر کرد و دستور داد هر کس او را می بیند، بکشد، ولی _عثمان بن طلحه_، برادر رضاعی عبدالله، او را نزد پیامبر آورد و با پافشاری، عفو او را از پیامبر گرفت. پس از رفتن عبدالله، حضرت با ناراحتی گفت: «آیا نگفته بودم، هر کسی او را می بیند، بکشد؟»(1) این واقعه گویای استحکام پیوند خویشاوندی در میان مسلمانان بود تا آنجا که به اجرای حکم رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد خویشاوند کافر خود راضی نبودند و پیامبر نیز با تأخیر در عفو توبیخ بعدی، نارضایتی خود را از این تفکر اظهار داشت.
علامه مجلسی در روایتی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که مردی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: «یا رسول اللّه! بیعت مرا بپذیر.» حضرت فرمود: «به شرط آنکه پدرت را بکشی.» آن مرد دستش را عقب کشید. سپس دوباره خواسته اش را تکرار کرد و باز همان پاسخ را شنید. مرد گفت: «آری، حاضرم پدرم را بکشم.» در این هنگام، رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: «هم اکنون تو از کسانی هستی که محرم اسراری جز خدا و رسول نگرفته اند. ما به تو دستور نمی دهیم پدر و مادرت را بکشی، بلکه می خواهیم آنان را گرامی بداری.»(2) مراد حضرت از این شرط، لزوم آمادگی برای از بین بردن دشمنان خدا در راه تثبیت دین حق است، اگر چه پدرش باشد و کلام حضرت که فرمود: «هم اکنون تو از کسانی هستی که...»، اشاره
ص:39
به این آیه شریفه دارد: «ام حسبتم أن تترکوا و لمّا یعلم اللّه الذین جاهدوا منکم و لم یتخذوا من دون اللّه و لا رسوله و لا المؤمنین ولیجة». (توبه: 16)
گرچه مال و دارایی به خودی خود نکوهیده نیست، ولی دل بستن به آنها و دوستی با افراد ثروتمند و دشمنی و دوری جستن از مستمندان مانع دوستی خدا و سبب کشیده شدن انسان به سوی دشمنی با حق می شود. به همین دلیل، می بینیم مخالفان اصلی رسول خدا صلی الله علیه و آله، اشراف قریش بودند که موقعیت ها و شغل های اصلی جامعه را در دست داشتند و حاضر نبودند دینی را بپذیرند که از انفاق، زکات و آزادی بردگان سخن می راند و پیرو پیامبری شوند که مردم را پیوسته به سبب اطعام نکردن فقیران و آزاد نکردن بردگان و رسیدگی نکردن به یتیمان و مستمندان، از شکنجه و عذاب اخروی بیم می دهد. بت پرستی و ترویج این خرافه در جامعه جاهلی در حقیقت بهانه ای بود برای ثروت اندوزی هر چه بیشتر این سرمایه داران زالوصفت، نه آنکه واقعا و از صمیم قلب برای بت ها ارزشی قائل باشند.(1)
ص:40
سیره پیامبر اسلام، همواره بی اعتنایی به دنیا و هم نشینی با مسلمانان تهی دست بود و قرآن کریم نیز آن حضرت را به این روش سفارش می کرد:
وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُریدُ زینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطًا.(1)
و با کسانی که پروردگارشان را صبح و شام می خوانند و خشنودی او را می خواهند، شکیبایی پیشه کن و دو دیده ات را از آنان برمگیر که زیور زندگی دنیا را بخواهی و از آن کس که قلبش را از یاد خود غافل ساخته ایم و از هوس خود پیروی می کند و [اساس] کارش بر زیاده روی است، پیروی مکن.
این آیه در مورد _امیة بن خلف_ نازل شده است که به پیامبر می گفت: «باید تنگ دستان را از خودت دور کنی تا ما اشراف عرب با تو رابطه برقرار کنیم.» و خداوند، رسولش را از پیروی این سفارش باز می دارد. رسول خدا صلی الله علیه و آله در سفارشی به ابوذر غفاری فرمود: «عَلَیْکَ بِحُبِّ الْمَساکِینَ وَ مُجالَسَتِهِم؛ بر تو باد به دوستی و هم نشینی با مسکینان».(2)
در سیره پیامبر خدا، به مواردی بر می خوریم که گویای بی رغبتی حضرت به مال و دنیا و محبت نداشتن به آنهاست. آن حضرت هنگام غذا خوردن همچون بردگان می نشست تا در برابر خدا فروتنی کرده باشد. مانند
ص:41
بندگان غذا می خورد. هرگز از نان گندم نخورد و از نان جو نیز سیر نشد. مانند متکبران بر پشتی ها تکیه نمی کرد. کفش هایش را خودش می دوخت و لباس هایش را خودش وصله می زد. گوسفندانش را می دوشید. بر الاغ که مرکب مسکینان بود، سوار می شد و کسی را همراه خود سوار می کرد و خجالت نمی کشید. نیازمندی های خانه را از بازار تهیه می کرد. با فقیر و ثروتمند یکسان مصافحه می کرد. به هر کسی می رسید، چه فقیر و چه غنی حتی به کودکان هم سلام می کرد. اگر به خوردن چیزی _ حتی نان و خرمایی _ دعوت می شد، اجابت می کرد و می فرمود:
از این پنج چیز تا هنگام مرگ دست برنمی دارم: روی زمین با بردگان غذا خوردن؛ بر الاغ بی پالان سوار شدن؛ بز را با دست خود دوشیدن؛ لباس پشمینه پوشیدن و به کودکان سلام کردن تا پس از من سنّت شود.(1)
_شیخ عباس قمی_ نقل می کند:
پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله، از ایشان درهم ودینار و غلام و کنیز و گوسفند و شتری به ارث نماند، مگر شترسواری آن حضرت و حتی زره ایشان نزد مرد یهودی در برابر بیست صاع جو که برای نفقه عیالش قرض کرده بود، گرو بود.(2)
ص:42
وی از امام رضا علیه السلام نقل می کند:
فرشته ای نزد آن حضرت آمد و گفت: «پروردگارت تو را سلام می رساند و می فرماید: اگر می خواهی، تمام صحرای مکه را برایت طلا می کنم.» پیامبر سر به آسمان بلند کرد و گفت: «پروردگارا! می خواهم یک روزسیر باشم و تو را حمد کنم و یک روز گرسنه باشم و از تو بپرسم».(1)
پیامبر خدا، مردم را از کرنش در برابر ثروتمندان که منشأ و ریشه ای جز محبت مال دنیا ندارد، نهی می کرد و می فرمود:
مَنْ أَتی غَنیّاً فَتَضَعْضَعَ لَهُ ذَهَبَ ثُلثا دِینِه.(2)
هرکس نزد ثروتمندی رود و [به دلیل ثروتش] در برابر او تواضع و کرنش کند،
ص:43
دوسوم دینش از دست رفته است.
به یقین، اگر مال و مقام، ارزش و کمال به شمار می آمد، خداوند، رسولش را از آن محروم نمی کرد.
اندیشه ها و مکتب های باطلی که نه مبتنی بر عقل هستند و نه وحی آنها را تأیید می کند، بلکه ضد دین خدایند و با انگیزه تحریف در آموزه های آسمانی و انحراف مردم، ساخته و پرداخته می شوند، ملاک و محوری است که صاحبانش بر اساس آن می سنجند. این امر جز در محبت و شیفتگی آدمی نسبت به نظر و اندیشه خود ریشه ندارد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خداوند توبه بدعت گذار را نمی پذیرد.» پرسیده شد: چرا چنین است یا رسول الله؟ حضرت فرمود: «زیرا محبت بدعت با قلب او عجین شده است».(1)
در حقیقت، بدعت گذار یا در تلاش توجیه اعمال غیر دینی و غیراخلاقی خود از راه انتساب دروغین آنها به اسلام است یا در پی جلب مقام و موقعیت اجتماعی یا ثروت یا ارضای حب نفس است. شاید به دلیل همین محبت قلبی به بدعت است که در روایتی، بدعت در کنار نسب، از
ص:44
مصداق «ولیجه» (محرم اسرار و دوست بسیار صمیمی) که قرآن نفی شده است، قرار دارد.(1)
در میان عرب جاهلی، عقیده ها و اعمال خرافی بسیاری وجود داشت و کسانی را که بااین عقیده ها مخالف بودند و برخلاف آنها رفتار می کردند، دشمنی می ورزیدند و پیامبر اسلام همه آنها را باطل اعلام کرد. از جمله آنها، ازدواج با همسر پسرخوانده بود که عرب جاهلی او را به منزله همسر پسر نسبی می پنداشت و ازدواج با او را حرام می دانست. رسول خدا صلی الله علیه و آله برای نشان دادن باطل بودن این عقیده، با _زینب بنت جحش _که همسر پسرخوانداشان، _زید بن حارثه _بود، پس از جدایی از همسرش ازدواج کرد.(2)
همچنین می خوانیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله سنت دیگری را نیز که «نکاح شغار» نامیده می شود، باطل خواند.
پیامبر از اینکه مردی به دیگری بگوید: خواهرت را به عقد من درآور، در قبال اینکه من
ص:45
نیز خواهرم را به عقد تو درآورم نهی فرمود.(1)
از این قبیل است بطلان معاملات و عقود بسیاری از جمله عقد ربوی، بیع مزابنه (بیع خوشه گندم به گندم)، بیع محالقه (بیع خرمای روی درخت در برابر تمر) و بیع ملامسه و بیع خصاة (دو نوع از بیع که مبیع مشاهده نمی شد و چون موجب غرر بود، پیامبر آن را نهی فرمود)(2) و با عقاید خرافی که رسول خدا صلی الله علیه و آله به شدت با آنها مبارزه کرد؛ مانند بت پرستی و بت ها را شفیعان و واسطه بین خدا و خلق دانستن(3)؛ زنده به گور کردن دختران، فرشتگان را دختران خدا دانستن یا میان خدا و جن رابطه خویشاوندی قائل شدن.(4)
ص:46
عضویت و انتساب به یک گروه یا حزب می تواند مبنای دوستی ها و دشمنی ها قرار گیرد؛ زیرا به انسان هویتی حزبی و گروهی می دهد. اگر مبنای این اتحاد گروهی، دوستی خدا و توحید و مکارم اخلاقی و مبارزه با ستم و بی عدالتی باشد، بی شک مورد تأیید اسلام خواهد بود.
یکی از سنّت های رسول خدا صلی الله علیه و آله، هم فکری آن حضرت با شماری از مردم مکه و تشکیل اجتماعی برای گرفتن حق ستم دیدگان است که از آن به «حلف الفضول» یاد می شود. از آن حضرت در این مورد چنین نقل شده است:
در خانه عبداللّه بن جدعان در پیمانی حضور یافتم که اگر اکنون نیز به چنان پیمانی دعوت شوم، اجابت می کنم.(2)
قرآن نیز همه کسانی را که مبنای آنان در اندیشه و عمل، پیروی از خدا
ص:47
و رسول و ولایت آنهاست، «حزب الله» می نامد و همه را جزو یک گروه می داند.(1) در مقابل، کسانی را که پروردگار آنان را فراموش کرده و آنان نیز از دوستی او دست کشیده اند، «حزب الشیطان» می خواند.(2)
باید دانست همه معیارهای پوچ و دروغین را می توان «حب دنیا» یا «هوای نفس» در نظر گرفت، در حقیقت، همه آنها مصداق هوای نفس و دنیادوستی اند، همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «حُبُّ الدُّنیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیَئةٍ؛ دوستی دنیا سرچشمه هر خطایی است».(3)
ص:48
در اینجا تنها به برخی از آثار محبت پروردگار اشاره می کنیم:
در تاریخ اسلام به نظریه ای برمی خوریم که دوستی و دشمنی را تنها امری قلبی قلمداد می کند و رابطه آن با عمل را می گسلد و معتقد است که ایمان تنها اقرار زبانی است. حال آنکه اگر چنین بود و صرف ادعای زبانی کافی بود، رسول خدا صلی الله علیه و آله نه احکام عملی را برای مردم می خواند و نه خود به آن عمل می کرد. آن حضرت از خطر این اندیشه آن اباحی گری افراطی که پی نهفته است، هراسان بود و می فرمود:
ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ فَلَیْسَ مِنّی وَ لاَ أَنَا مِنْهُ: مَنْ أَبْغَضَ عَلِیّا وَ نَصَبَ لِأَهْلِ بَیْتِی وَ مَنْ قالَ الاَءِیمانُ کَلامٌ.(1)
سه خصلت است که در هر کس باشد، از من نیست و من نیز از او نیستم: کسی که با علی دشمنی کند و اهل بیتم را به رنج افکند و هر کس بگوید ایمان تنها سخن است.
ایشان در بیان حقیقت ایمان فرمود:
اِلإِیمانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ وَ قَولٌ بِاللِّسانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکانِ.(2)
ص:49
ایمان، پیوند قلبی و گفتار زبانی و عمل با اعضا و جوارح است.
همچنین در روایت دیگری فرمود:
اَلإِیمانُ فِی عَشَرَةٍ: اَلْمَعْرِفَةُ وَ الطَّاعَةُ وَ الْعِلْمُ وَ الْعَمَلُ وَ الْوَرْعُ وَ الاِْجْتِهادُ وَ الصَّبْرُ وَ الْیَقینُ وَ الرِّضا و التَّسْلِیمُ؛ فَأَیُّها فَقَدَ صَاحِبَهُ بَطَلَ نِظامَهُ.(1)
ایمان در ده چیز جلوه گر است: شناخت و پیروی و دانش و عمل و پرهیز و تلاش و استقامت و یقین و رضا و تسلیم بودن. پس مؤمن هر یک را که از دست بدهد، نظام او از هم می پاشد.
دوستی با یکدیگر بر محوری واحد، همه را با هم متحد می کند و اگر این محور، خداوند یکتا باشد که زمان و مکان ندارد، سبب می شود مؤمنان و دوستان خدا در هر عصری و هر نسلی و در مکانی که هستند، جمعیتی واحد به شمار آیند. در این صورت، هیچ تفاوت و اختلاف ظاهری نمی تواند پیوند آنان را از هم بگسلد و حس مسئولیت متقابل آنان را از میان ببرد. پیامبر خدا در این باره فرمود:
المُؤمِنونَ مُتَّحِدُونَ مُتَازِرُون مُتَضَافِرُون کَأَنَّهُمْ نَفْسٌ وَاحِدَةٌ.(2)
مؤمنان با هم متحد و پشتیبان و همکار یکدیگرند، چنان که گویی یک نفرند.
همچنین فرمود: «المُؤمِنُون یَد وَاحِدَةٌ عَلی مَنْ سِوَاهُم؛ مؤمنان در برابر غیر خودشان،
ص:50
ید واحده (متحد و هماهنگ) هستند».(1)
قرآن کریم، مسلمانان را «امت واحده»(2) می نامد؛ تعبیری که نشان دهنده وحدتی مبتنی بر رابطه الهی و التزام اخلاقی و دینی است و با مرگ نیز گسسته نمی شود. به این معنای والا در روابط اجتماعی و پیوندهای دوستی باید توجه داشت. برای نمونه، خانواده که کوچک ترین واحد اجتماع است، باید براساس همتایی و «کفو» بودن که ملاک آن در درجه اول، هماهنگی دینی و اخلاقی است، شکل گیرد، نه فقط وابستگی ها و علاقه های مادی و ظاهری. پیامبر خدا در این باره می فرماید: «از سبزه های مزبله ها بپرهیزید!» پرسیده شد: یا رسول الله! سبزه های مزبله ها چیست؟ فرمود: «زن زیبایی که در خانواده بدی رشد کرده است [و تربیت دینی و اخلاقی ندارد]».(3)
لازمه امت واحده بودن، حس مسئولیت متقابل است و مرزها، خط کشی ها و قراردادهای اجتماعی نمی تواند مانعی به شمار آید. رسول خدا صلی الله علیه و آله در این باره می فرماید:
ص:51
مَنْ أَصْبَحَ لاَیَهتَمُّ بِاُمورِ الْمُسلِمینَ فَلَیسَ مِنْهُم وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلاً یُنادِی یا لَلْمُسْلِمینَ فَلَم یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسلمٍ.(1)
هر که صبح کند و به امور مسلمانان اهتمام نورزد، در شمار آنان نیست و هر کس بشنود مردی فریاد می زند و از مسلمانان کمک می خواهد و پاسخش ندهد، مسلمان نیست.
رابطه ایمانی و دوستی با مؤمنان مانع انجام عملی می شود که به امت اسلامی و اجتماع مسلمانان، آسیب برساند، مانند: تعلق قلبی به دشمنان اسلام و پیوندهای عاطفی با آنان به هر شکلی که در عمل، برخلاف منافع اجتماع اسلامی باشد یا جاسوسی برای کافران. گفته اند یهود _بنی قریظه_ پس از پایان جنگ احزاب و محاصره شدن به وسیله سپاه اسلام، پیشنهاد دادند _ابو لبابه_ برای مشورت نزد آنان برود. رسول خدا صلی الله علیه و آلهبه وی اجازه داد. یهودیان از او در مورد تسلیم شدن نظرخواهی کردند. او گفت: «آری» و با دست به گلوی خود اشاره کرد تا بفهماند که مرگ در انتظار آنان است. البته وی بلافاصله متوجه خیانت خود شد و نزد رسول خدا
ص:52
صلی الله علیه و آلهبرنگشت، بلکه به مسجد رفت و خود را به ستون مسجد بست و گفت: «از اینجا نخواهم رفت تا خدا توبه ام را قبول کند و با خدا عهد می کنم که دیگر میان بنی قریظه پا نگذارم و در سرزمینی که به خدا و رسولش خیانت کرده ام، دیده نشوم!» سرانجام پس از هفت روز، خداوند توبه اش را پذیرفت و به جمع مسلمانان بازگشت.(1)
در مقابل، اجتماع دشمنان اسلام چون بر مبنای هوای نفس و منافع فردی و گروهی است، اجتماعی ناپایدار و ظاهری است که به اندک احساس خطری، از هم می گسلد.(2)
بر این اساس مشخص می شود که دو مفهوم «خودی» و «غیرخودی» از دیدگاه اسلام، مبتنی بر وحدت عقیده و محوریت خداوند و توحید او و عمل بر همین مبناست، نه بر اساس ملیت و شناسنامه. اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: «أَنَا وَ عَلِیٌّ مِنْ شَجَرَةٍ واحِدَةٍ؛ من و علی از یک درخت هستیم.»(3) یا حُسینٌ مِنّی وَ أَنَا مِنْ حُسَینٍ؛ حسین از من است و من از حسینم»،(4) تنها به همین دلیل
ص:53
است، نه اتحاد خونی و مانند آن.
دوستان خدا پیوسته در کنف حمایت او قرار دارند و خداوند از ایشان حمایت می کند.(1) پیامبر خدا فرمود: «من أذلّ مؤمناً أذلّه اللّه؛ هر کس مؤمنی را خوار کند، خداوند او را خوار می کند».(2)
هر کس دوست خدا باشد، آرزوی دیدار محبوب خویش را دارد و این همان احتجاجی است که قرآن علیه یهود می کند؛ آن گاه که خود را اولیای خدا قلمداد می کردند.(3)
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله با _حارثه بن مالک انصاری_ روبه رو شد و احوال او را پرسید. وی پاسخ داد: «یا رسول الله! من مؤمن حقیقی هستم.» پیامبر فرمود: «هر چیزی حقیقتی دارد. حقیقت [و نشانه حقیقی بودن ]سخنت چیست؟» حارثه پاسخ داد: «نفس من از دنیا کناره گرفته و بدان بی توجه است. ازاین رو، شبم به بیداری سپری می شود و روزهای گرم را به تشنگی می گذرانم. گویا به عرش پروردگارم می نگرم که برای حساب قرار داده شده
ص:54
است و به اهل بهشت می نگرم که به دیدار یکدیگر می روند و گویا زوزه اهل آتش را در آتش می شنوم!» پیامبر فرمود: «این بنده ای است که خداوند قلبش را روشن کرده است. بینا شده ای؛ پس ثابت قدم باش!» حارثه گفت: «یا رسول الله! از خدا بخواه شهادت با تو را روزی ام کند!» پیامبر دعا کرد و فرمود: «خداوندا! شهادت را نصیب حارثه فرما.» طولی نکشید که رسول خدا صلی الله علیه و آلهلشکری را که حارثه در آن بود، به نبرد فرستاد و او پس از کشتن هفت یا نه نفر، به شهادت رسید.(1)
دوستان حقیقی خدا، اهل سازش کاری و مسامحه نیستند و دین خود را با چیزی معامله نمی کنند. این، همان تعصب به معنای مثبت آن است که رسول خدا صلی الله علیه و آلهنیز بدان مأمور شده و از سستی ورزیدن در دین نهی گشته بود: «فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبینَ * وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ؛ پس، از دروغ گویان فرمان مبر. دوست دارند که نرمی کنی تا نرمی کنند».(2)
رسول خدا صلی الله علیه و آله همواره با پیشنهادها و تهدیدهای مختلف قریش روبه رو می شد و همه آنها را رد می کرد. گرچه ایشان به پشتیبانی ابوطالب، پشت گرم بود، ولی دلیل اصلی چنین صلابتی، ایمان و شدت محبت به خدا و آیین او بود تا آنجا که وقتی ابوطالب، پیشنهاد و تطمیع قریش را به ایشان
ص:55
ابلاغ کرد، فرمود:
به خدا سوگند، اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپم قرار دهند که از این کار تا روزی که پیش می رود یا جانم را از دست می دهم، دست بردارم، چنین نخواهم کرد!(1)
در مجلس دیگری، تنی چند از بزرگان قریش حاضر بودند و رسول خدا صلی الله علیه و آلهبه امید هدایتشان حضور یافته بود. آنان چون مال فراوان، ریاست بر قریش و پادشاهی را در برابر دست کشیدن از دعوت به خدا پیشنهاد کردند، چنین پاسخ شنیدند:
آنچه آورده ام، نه برای دست یافتن به مال شماست و نه برای اینکه سروری و پادشاهی یابم. خدای متعال مرا به پیامبری برگزیده و کتابی بر من نازل کرده است تا برای شما بشیر و نذیر باشم. من نیز رسالت خویش را رساندم و پندتان دادم تا اگر بپذیرید، در آخرت بهره مند باشید.(2)
در مقابل، یکی از نشانه های مسامحه کاری و پایدار نبودن در دینداری، ترک امر به معروف و نهی از منکر است. در روایتی می خوانیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «حال شما چگونه خواهد بود آن گاه که زنانتان فاسد و جوانانتان فاسق شوند و شما امر به معروف و نهی از منکر نمی کنید؟» پرسیده شد: آیا چنین زمانی خواهد آمد یا رسول الله؟ فرمود: «آری و بدتر از آن نیز خواهد شد. حال شما چگونه خواهد بود، آن گاه که به بدی امر
ص:56
کنید و از نیکی بازدارید؟» با تعجب پرسیدند: یا رسول الله! آیا چنین خواهد شد؟ فرمود: «آری و بدتر از این هم خواهد شد. حال شما چگونه خواهد بود، آن گاه که معروف را منکر و منکر را معروف بپندارید؟»(1)
خطری که رسول گرامی بدان هشدار می داد، زوال اعتقاد به حق است که در سستی نسبت به حفظ دین ریشه دارد.
دوستان واقعی خداوند، هر آنچه را از سوی او می رسد، نیکو می شمارند و بدان خرسندند و هرگز به دلیل منافع شخصی، از آنچه خدا برایشان مقدر کرده است، ناخرسند نمی شوند. بنا به نقل شیخ عباس قمی، رسول خدا صلی الله علیه و آله در واپسین بیماری که به رحلتش انجامید، در مسجد به منبر رفت و فرمود: «حق تعالی حکم کرده و سوگند یاد کرده است که از ستم کاری نگذرد. پس شما را به خدا سوگند می دهم که هر کس او را مظلمه ای نزد محمد بوده باشد، برخیزد و قصاص کند که قصاص دنیا نزد من محبوب تر است از قصاص عقبی در حضور گروه فرشتگان و پیامبران.» _سوادة بن قیس_ برخاست و گفت: «پدر و مادرم فدای تو یا رسول اللّه! هنگامی که از طائف می آمدی، من به پیشواز تو آمدم. تو بر ناقه غضبای خود سوار بودی و عصا
ص:57
در دست داشتی. چون عصا را بلند کردی تا بر راحله خود بزنی، بر شکمم فرود آمد و من نفهمیدم که به عمد کردی یا خطا.» حضرت فرمود: «معاذ الله که به عمد کرده باشم!» سپس از بلال خواست تا به خانه فاطمه علیهاالسلام رود و همان عصا را بیاورد. بلال از مسجد بیرون آمد و در بازارهای مدینه ندا می کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آلهخود را در جایگاه قصاص قرار داده است.
پس از آنکه بلال عصا را آورد، پیامبر آن را گرفت، شکم خود را بالا زد و از آن مرد خواست قصاص کند، ولی او شکم رسول الله صلی الله علیه و آله را بوسید. پیامبر به او فرمود: «آیا قصاص می کنی یا عفو کنی؟» او گفت: «عفو می کنم یا رسول الله!» پیامبر نیز دعا کرد و فرمود: «خدایا! سواده را عفو کن، همان گونه که رسولت را عفو کرد!»(1)
کنار گذاشتن هواهای نفسانی و حرکت در مسیر خداوند می تواند آسایش، نشاط، امنیت و سلامت جسمی و روانی و اخلاقی جامعه را تأمین کند. در غیر این صورت، جز سختی و دنیا و هلاکت آخرت چیزی نصیب جامعه نخواهد شد. پیامبر خدا در بیان نتایج نافرمانی از فرمان های الهی می فرماید:
هرگاه پس از من، زنا در جامعه آشکار شود، مرگ ناگهانی زیاد می شود و هرگاه ترازو و کیل بر اساس عدالت نباشد، خداوند، مردم را به قحطی و
ص:58
نقصان (فقر) دچار می کند و چون زکات ندهند، زمین، برکاتش را از زراعت ها و میوه ها و معادن، از آنان دریغ خواهد کرد و چون در صدور احکام ستم کنند، یکدیگر را بر ستم و دشمنی یاری خواهند کرد و اگر قطع رحم کنند، دارایی ها در دست بدان قرار خواهد گرفت و هرگاه به معروف و نیکی امر نکنند و از بدی باز ندارند و از نیکان اهل بیتم علیهم السلام پیروی نکنند، خداوند بدانشان را بر آنان مسلط خواهد کرد(1) و سپس نیکانشان دعا می کنند، ولی اجابت نمی شود.(2)
حتی اصلاح یک فرد نیز می تواند تا حدودی در سرنوشت جامعه مؤثر باشد. از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است:
خداوند برای صلاح آدمی، امر اولاد و اولاد اولاد او و امر اهل خانه های گرداگرد او را اصلاح می کند و تا زمانی که در میان آنان است، ایشان را حفظ می فرماید.(3)
ص:59
هر چه بر محبت و دوستی بنده افزوده شود، در این دنیا بر بلای الهی و سختی اش افزوده می شود. این افزایش برای سرزنش نیست، بلکه از آگاهی و افزایش احساس مسئولیت او در برابر خدای متعال برمی خیزد که سبب می شود پیوسته خود را در معرض امتحان ببیند (امری که دیگران از آن غافلند). افزون بر آن، سبب افزایش درجه ها و مقام های معنوی و اخروی او خواهد شد. امام صادق علیه السلام فرمود:
از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پرسیدند: از مردم چه کسی در دنیا بلای بیشتری می کشد؟ حضرت فرمود: پیامبران و سپس هر کس به آنها نزدیک تر باشد و مؤمن به اندازه ایمانش و نیکی اعمالش آزمایش می شود. پس هر کس ایمانش راستین و کردارش نیک باشد، بلا و گرفتاری اش سخت خواهد بود و هر کس ایمانش پایین و کردارش ضعیف باشد، گرفتاری اش اندک خواهد بود.(1)
در حقیقت، گرفتاری مؤمن، پذیرایی الهی از او و به نوعی جبران محبتش به خداوند متعال است و نتایج نیکویی برایش به ارمغان می آورد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
ص:60
إن اللّهَ لَیَتَعهّدُ عَبدَه الْمؤمِنَ بِأَنْواعِ الْبَلاءِ کَما یَتَعَهَّدُ أَهلَ الْبیتِ سَیِّدُهم بِطُرَفِ الطَّعامِ.(1)
همانا خداوند متعهد شده است بنده اش را به انواع بلاها گرفتار سازد، همان گونه که آقای خانه تعهد کرده است معیشت اهل خانه را فراهم سازد.
در واقع، این گرفتاری و بلا، رحمت و نعمتی است که خداوند بر بنده مؤمن خود نازل می کند. ایشان در روایت دیگری می فرماید:
بیماری، گناهان را محو می کند (و فرمود:) ساعت های درد و رنج، ساعت های خطا و گناه را از بین می برد (و نیز فرمود:) ساعات اندوه و گرفتاری، ساعت های کفاره است و همواره مؤمن گرفتار اندوه است تا وقتی که غصه او را رها کند و گناهی برایش باقی نمانده باشد.(2)
دوستان خدا، واسطه برکت های الهی در جامعه اند؛ زیرا به سبب پیوند یافتن به مقام ربوبی و به سبب شدت محبت به خداوند، تمام قوای ادراکی و تحریکی آنان در اختیار محبوب قرار گرفته است. پیامبر می فرمود:
خداوند فرموده است: بنده من خود را نزد من محبوب نمی گرداند به چیزی که از آنچه بر او واجب کرده ام، بیشتر دوست بدارم و همانا با نیکی و اعمال پسندیده، خود را محبوبم می گرداند تا آنجا که او را دوست می دارم. پس چون او را دوست بدارم، گوش او می شوم
ص:61
که با آن می شنود و چشم او می شوم که با آن می بیند و زبانش می شوم که با آن سخن می گوید و دست او می شوم که با آن برمی دارد و پایش می شوم که با آن راه می رود. اگر مرا بخواند، اجابتش می کنم و اگر از من درخواست کند، به او عطا می کنم و در هیچ کاری که انجام دهنده آن هستم، مانند مرگ مؤمن، تردید نمی کنم، او از مرگ خوشش نمی آید و من نیز ناخشنودی او را نمی پسندم.(1)
بنابراین، هر آنچه در جامعه انجام می دهد، برابر با خواست و اراده خداوند است و برای دیگران جز خیر و برکت در پی ندارد.(2)
خداوند در قرآن کریم می فرماید:
إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا.(3)
کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، به زودی [خدای] رحمان برای آنان محبتی [در دل ها] قرار می دهد.
بنابراین، پاک بودن و پاک زیستن، دل ها را به سوی دوستی رهنمون می سازد و چه بسیارند افرادی که با مشاهده شیوه و سیره عملی پیامبر اسلام و اولیای الهی، دین اسلام را که چنین پیشوایانی دارد، حق می یافتند و مسلمان می شدند. محدث قمی نقل می کند:
ص:62
مردی از اهل ذمه هم سفر علی علیه السلام بود. حضرت ره سپار کوفه بود، ولی بر سر دوراهی، از راهی که به کوفه می رسید، نرفت. مرد پرسید: «آیا نگفتی که می خواهی به کوفه بروی؟» حضرت فرمود: «آری.» مرد ذمی گفت: «اینکه راه کوفه نیست. راه کوفه همان است که ترک کردی.» علی علیه السلام فرمود: «می دانم.» مرد پرسید: «پس چرا با من آمدی؟» فرمود: «این به جهت آن است که خوش رفتاری با رفیق هنگامی کامل می شود که هنگام جدا شدن، او را مقداری بدرقه کنند. پیامبر ما چنین دستور داده است.» مرد ذمی گفت: «هر کس پیرو او شده است، برای همین کردارهای بزرگ منشانه و خصلت های نیکو بوده است و من تو را بر دینت گواه می گیرم.» پس از راهی که می رفت، بازگشت و مسلمان شد.(1)
ص:63
دوستی ها و دشمنی تا کجا باید ادامه یابند؟ چه زمانی باید به رابطه ها و قهرها پایان داد؟ آیا می توان با کسی هم دوست بود و هم دشمن؟ با توجه به معیارهای دوستی و دشمنی می توان چنین پاسخ داد که اگر ملاک، منافع شخصی باشد، حدود را تأمین منافع تعیین می کند و اگر خویشاوندی باشد، همین وضع حاکم است. در مقابل با ملاک خدا و دوستی او، حدود را هم جهت گیری طرف مقابل نسبت به خداوند تعیین می کند. به همین دلیل، برای سرپیچی کنندگان از آیین الهی حدود و مجازات قرار داده می شود، مانند حکم قتل برای مرتد فطری که با اساس هستی دشمنی کرده است. در این میان، در توبه باز است و هر که به خدا ایمان آورد، دشمنی های گذشته با او به فراموشی سپرده می شود و آغوش ولایت جامعه اسلامی به روی او گشوده خواهد بود و کسی حق ندارد او را به دلیل پیشینه بدش براند. در اینجا به مواردی از سنّت نبوی در این زمینه اشاره می کنیم:
1. رسول گرامی اسلام، سه نفری را که بدون هیچ دلیل قانع کننده ای، از شرکت در جنگ _تبوک_ سر باز زده بودند به مجازات اجتماعی و تحریم رفت و آمد مردم با آنان محکوم کرد. در مرحله اول، مسلمانان از سخن گفتن با آنان نهی شدند و پس از مدتی، پیامبر به سه نفر یادشده شده دستور داد از
ص:64
همسرانشان نیز کناره بگیرند تا جایی که زمین بر آنان تنگ شد و خداوند توبه ایشان را پذیرفت.(1)
2. میزان در حفظ یا قطع روابط، وضع کنونی افراد است و نباید دشمنی های پیش از اسلام را ملاک قرار داد. _خالدبن ولید_ با سپاهی برای تبلیغ فرستاده شد و در حالی که مأمور به جنگ نبود، ناگهان بر قبیله _بنی جذیمة بن عامر _تاخت و آنان را به سبب آنکه عمویش را در جاهلیت کشته بودند، کشت و مردانی را اسیر کرد. وی حتی از یارانش خواست هر کس اسیری را که گرفته است، بکشد. مقصود او جز آرامش خاطر یافتن به سبب انتقام گیری از خون های ریخته شده در جاهلیت نبود، در حالی که اسلام خون های جاهلیت را باطل اعلام کرده بود. پیامبر پس از آگاهی از کار خالد، دستش را به آسمان برد و فرمود: «خداوندا! من از آنچه خالد انجام داده است، به سوی تو بیزاری می جویم.» سپس گریست و علی علیه السلامرا برای اصلاح وضعیت، نزد _بنی جذیمة _فرستاد.(2)
بحث حدود دوستی و دشمنی، با مباحثی از جمله: حدود شرعی و قاطعیت در اجرای آنها، اوصاف دوستان و معیارهایی که نشان می دهد چه کسانی شایسته دوستی یا دشمنی اند (مانند علم، حکمت، تعبّد، جهل و
ص:65
حماقت، کذب، بخل، فجور و...)، همکاری با حاکمان جور، تقیه، متمایل شدن به سوی ستمگران و عنوان های دیگری همچون معاملات با کافران در ارتباط است که از بیان آنها خودداری می شود.
همان گونه که در بحث تولّی و تبرّی اشاره شد و از محتوای مطالب گفته شده تاکنون به خوبی برمی آید و آیات قرآن نیز گواهی می دهند، قبول ولایت کافران و آرامش یافتن به وسیله آنها و اعتماد کردن به آنان و محبت قلبی نسبت به عقیده و شیوه آنان، ممنوع و حرام است.(1) باید دانست محدوده این دشمنی و قطع رابطه، شامل آن دسته از داد و ستدهای اجتماعی و معامله های اقتصادی و مبادله های علمی نمی شود که سبب تعلق خاطر قلبی به کفر یا وابستگی جامعه اسلامی و چیرگی کفر بر اسلام نیست. داد و ستد و معاشرت های عادی با کافران و یهودیان امری رایج بود و حتی پیامبر خدا نیز بدان عمل می کرد. در اینجا به مواردی از آن اشاره می کنیم:
هنگام مهاجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله از مکه به مدینه، آن حضرت یکی از مشرکان به نام _عبد الله بن ارقط_ را که به او اطمینان داشت، به عنوان راهنما اجیر کرد. او دو شتر را که در گذشته به او سپرده شده بود، به _غار ثور_ آورد
ص:66
که حضرت به همراه _ابوبکر_ مدت سه روز در آنجا پناه گرفته بودند. از آنجا نیز به همراه ایشان ره سپار مدینه شد.(1)
رسول خدا صلی الله علیه و آله در نبرد با قبیله _هوازن_ (جنگ حنین)، از _صفوان بن امیة بن خلف _که مشرک بود و امان یافته بود، صد زره با دیگر وسایل آن عاریه گرفت و ضامن شد که پس از پایان جنگ، آنها را سالم بازگرداند.(2)
در تاریخ آمده است که هنگام رحلت نبی اکرم صلی الله علیه و آله، زره ایشان نزد یکی از یهودیان مدینه در برابر بیست صاع جو گرو بود که حضرت برای نفقه عیالش قرض کرده بود.(3)
شیوه رسول خدا صلی الله علیه و آله این نبود که پیوسته دست به شمشیر برد و جنگ را اصل اولیه در روابطش با غیرمسلمانان قرار دهد. به همین دلیل، بین ایشان و قبایل و افراد بی شماری قراردادهای صلح به امضا می رسید که گویای جواز این شیوه رفتار با غیرمسلمانان است. این کار موجب تقویت
ص:67
اسلام می شود و به سلطه کفر بر جامعه اسلامی نمی انجامد. از آن جمله می توان به چند مورد خاص اشاره کرد:
پس از مهاجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله به مدینه و استقرار در آن شهر، حضرت با سه قبیله یهودی _بنی قینقاع_، _بنی نضیر_ و _بنی قریظه_ پیمان صلحی بست مبنی بر آنکه هرگز و به هیچ شکلی و در هیچ زمانی علیه پیامبر و اصحابش از روی دشمنی، کاری انجام ندهند و به کسی در این راه کمک نکنند، بندهای این قرار داد چنین بود:
اول _ مسلمانان و یهودیان مانند یک ملت در مدینه زندگی خواهند کرد.
دوم _ هر دو دسته در انجام مراسم دینی خود آزادند.
سوم _ هنگام جنگ، هر یک از دو طرف، دسته دیگر را اگر متجاوز نباشد، یاری خواهد کرد.
چهارم _ هر دو گروه در برابر حمله بیگانگان، از مدینه دفاع خواهند کرد.
پنجم _ قرارداد صلح با دشمن با مشورت هر دو گروه به انجام خواهد رسید.
ششم _ چون مدینه شهر مقدسی است، هر نوع خون ریزی در آن حرام خواهد بود.
هفتم _ هنگام رخ دادن اختلاف و جنگ، آخرین داور برای رفع اختلاف، شخص رسول خدا صلی الله علیه و آله خواهد بود.
هشتم _ امضا کنندگان پیمان با یکدیگر به خیرخواهی و نیکوکاری رفتار
ص:68
خواهند کرد.(1)
پس از واقعه خیبر و محاصره قلعه های یهودیان، رسول خدا صلی الله علیه و آله با یهودیان قرار گذاشت آنان را نکشد و تبعیدشان کند. بدین ترتیب، آنان از محاصره خارج شدند. سپس پیامبر دوباره توافق کرد یهودیان املاک خیبر را سرپرستی کنند. بنابراین، زمین ها به دو بخش تقسیم و یک نیمه به آنان واگذار شد و پیامبر اختیار یافت هرگاه که خواست، آنان را از خیبر بیرون کند. اهل فدک نیز با همین قرار با رسول خدا صلی الله علیه و آله صلح کردند و درآمد فدک از آن حضرت شد.(2)
این قرارداد که پس از واقعه مباهله به امضا رسید، با رضایت مسیحیان به پرداخت جزیه انجامید.(3)
ص:69
پیامبر پس از رسیدن به تبوک در سال نهم هجری، با مردم _ایله_، _جرباء_ و _اذرُح _قرارداد صلحی امضا کرد.
در سال ششم هجری، پس از حرکت رسول خدا صلی الله علیه و آله به همراه شماری از مسلمانان به سمت مکه برای زیارت خانه خدا، قریش مانع این حرکت عبادی شدند و سرانجام کار به مصالحه انجامید. بر اساس این پیمان، قرار شد جنگ میان مسلمانان و کافران به مدت 10 سال متوقف شود و مردم در این مدت در امان باشند و متعرض یکدیگر نشوند. همچنین قرار شد که اگر یکی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله برای حج یا عمره یا تجارت، به مکه رفت، جان و مالش در امان باشد و هر یک از قریش نیز که از مدینه به مقصد مصر یا شام می گذرند، جان و مالش در امان باشد.
از مواد بحث برانگیز صلح نامه این بود که اگر یکی از قریش بدون اجازه رهبر خود به مسلمانان پیوست، باید او را به قریش تحویل دهند، ولی اگر یکی از مسلمانان به قریش پیوست، تحویل داده نشود. مسلمانان به این شرط اعتراض کردند، ولی پیامبر فرمود: «اگر کسی از ما نزد مشرکان برود،
ص:70
خدا دورش کند و اگر از آنها کسی نزد ما آید و خدا اسلام قلبی او را بداند، برایش فرجی قرار خواهد داد».(1)
قرارداد صلح حدیبیه سبب شد که آرامش در مدینه و مکه حکم فرما شود و به دلیل آزادی رفت و آمد اهل مکه به مدینه، مردم بسیاری با اسلام آشنا شدند و افرادی که شمار آنها بیش از تعداد مسلمانان سال های گذشته بود، در مدت تنها دو سال مسلمان شدند.
عقد تأمین نیز نوعی مصالحه بین مسلمانان و غیرمسلمانان است. بدین ترتیب که فرد یا گروهی از مسلمانان یا حاکم جامعه اسلامی، فرد یا گروهی از غیرمسلمانان را در امان قرار می دهد. در این صورت، همه مسلمانان نسبت به حفظ مال و جان و ناموس او مسئول هستند. علت چنین قراردادی می تواند درخواست مهلت برای تحقیق در مورد اسلام،(2) تمایل به
ص:71
برقراری روابط بازرگانی، رساندن پیام(1) و مانند آن باشد. در اینجا به مواردی از آن اشاره می شود:
در جریان مذاکره هایی که به پیمان صلح حدیبیه انجامید، قریش در چند نوبت، فرستادگانی را برای مذاکره و تحقیق در مورد اهداف حرکت رسول خدا صلی الله علیه و آله، به مدینه نزد ایشان فرستادند. آن حضرت نیز بدون تعرض به جان ایشان، با آنها وارد مذاکره شد.(2)
پس از فتح مکه و بیشتر از همه در سال نهم هجری، دسته های نمایندگی گوناگونی که به آنها «وفد» گفته می شد، برای دیدار با رسول خدا صلی الله علیه و آله ره سپار مدینه شدند. آنان در مدت محدود اقامت در مدینه، با کمال آرامش زندگی می کردند و با دریافت هدایایی برمی گشتند.(3)
یکی از موارد تأمین، امان نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله در ماجرای فتح مکه به هر کسی بود که به خانه خود برود و در خانه اش را ببندد یا به خانه
ص:72
ابوسفیان پناهنده شود یا زیر پرچمی که آن حضرت برای _عبدالله بن عبد الرحمان خثعمی _بسته بود، گرد آید.(1) همچنین دو نفر از خویشاوندان _ام هانی_ و خواهر علی بن ابی طالب علیه السلامنیز که از مشرکان بودند و به خانه خواهرشان پناهنده شده بودند، مورد پذیرش رسول خدا صلی الله علیه و آله قرار گرفتند.(2)
از مصداق های دیگر روابط مسالمت آمیز با غیرمسلمانان، دادن هدایای مالی به آنها برای الفت قلب ها و جلب نظر ایشان به سوی اسلام است که نمونه های فراوانی دارد، مانند هدایای مالی بسیاری که پیامبر خدا به دسته های نمایندگی عرب می داد(3) و نیز صدور جواز مصرف بخشی از زکات، برای انس و الفت قلب های تازه مسلمانان.(4)
گرچه وفای به عهد از سفارش های اسلام است و رسول گرامی نیز همیشه به عهد خویش پای بند بود و قراردادها را محترم می شمرد، ولی این
ص:73
بدان معنا نیست که عهد با دیگران حتی در صورت تعارض داشتن با عهد الهی باید رعایت شود. پیامبر خدا بلافاصله پس از بستن صلح حدیبیه، _ابوجندل_، پسر _سهیل بن عمرو_ را که به مدینه گریخته بود، به پدرش که برای بازپس گیری او آمده بود، تحویل داد،(1) ولی به زنان مسلمانی که از مکه فرار می کردند و به مدینه می آمدند، پناه می داد و درخواست بازگرداندن ایشان را نمی پذیرفت.(2)
این نکته، در همه موارد از جمله صله رحم، احترام به پدر و مادر، احسان به هم نوعان و مانند آن جاری است و این عنوان ها را نباید بهانه ای
ص:74
برای سرپیچی از پیمان الهی قرار داد. رسول خدا صلی الله علیه و آله به صله رحم حتی با کسی که او قطع رحم کرده است، سفارش می کرد.(1) با این حال، می بینیم که مجاهدان صدر اسلام به دستور آن حضرت، در مقابل سپاهی از کافران قرار می گیرند که خویشان خود را نیز در میان آنها می بینند، ولی به رویشان شمشیر می کشند و با آنان می جنگند.(2)
انسان هر لحظه در معرض زیاده روی و کوتاهی ناشی از دوستی و دشمنی است و این امکان وجود دارد که علاقه یا تنفر از شخص یا ماجرایی، او را از حد اعتدال خارج سازد. در اینجا به مواردی از اعتدال در دوستی و دشمنی در سیره پیامبر اعظم صلی الله علیه و آلهمی پردازیم.
یکی از جنبه های اعتدال نداشتن در دوستی و دشمنی، این است که انسان بدی های شخص مورد علاقه و خوبی های دشمن خود را نبیند. رسول گرامی اسلام هم جنبه های منفی دوستان خود را یادآور می شد و هم
ص:75
جنبه های مثبت و فضیلت های اخلاقی دشمنان خویش را می ستود. علامه مجلسی نقل می کند:
در یکی از نبردها، رسول خدا صلی الله علیه و آله با اصحاب از مدینه خارج شدند. اصحاب گفتند: یا رسول الله! بنی ضمره نزدیک ما هستند و ما از اینکه در غیابمان به مدینه هجوم آورند یا با قریش علیه ما همکاری کنند، در هراسیم. خوب است اول به آنان حمله بریم. بنی ضمره در آن روزگار با رسول خدا صلی الله علیه و آله در صلح به سر می بردند. حضرت در پاسخ اصحاب خود با اشاره به نیکی های بنی ضمر، فرمود: «هرگز! آنان نیکوکارترین عرب نسبت به والدین و صله رحم کننده ترین عربند و پیش از همه به عهد خود وفادارند.»(1)
از اینجا روشن می شود که رفتار رسول خدا صلی الله علیه و آله با دشمنان براساس اعتدال و به دور از زیاده روی بود و همواره خوبی های آنان را در نظر داشت.
رسول خدا صلی الله علیه و آله همیشه حتی در جنگ ها نیز به اخلاق پای بند بود. از مصداق های این ویژگی، واقعه ای است که در جنگ بدر روی داد و در آن، مسلمانان زودتر به چاه های بدر رسیدند و در کنار نزدیک ترین چاه موضع گرفتند. پس حوضچه ای ساختند و آن را از آب پر کردند و بقیه چاه ها را پر کردند. به تصریح _ابن اسحاق_ هنگامی که قریش خواستند آب بنوشند، رسول خدا صلی الله علیه و آله اجازه داد و آنها آزادانه آب برداشتند.(2)
ص:76
بخشودن اسیران جنگی نیز از مکارم اخلاقی رسول خدا صلی الله علیه و آله در جنگ ها بود. آن حضرت پس از جنگ _حنین_ که به شکست قبیله _هوازن_ انجامید، به درخواست تنی چند از نمایندگان این قبیله، شش هزار اسیر آنان را بدون گرفتن فدیه، بخشود و آزاد کرد.(1)
اعلام عفو عمومی در ماجرای فتح مکه نیز از مصداق های کرامت اخلاقی پیامبر در نبرد است.(2) به جز آن، نهی از مثله کردن و قطعه قطعه کردن کشته های دشمن نیز اعتدال درونی رسول خدا صلی الله علیه و آله را نشان می دهد. همه اینها در زمانی بود که مردم برای عقده گشایی، کشته های دشمن را تکه تکه می کردند. علی علیه السلام در آخرین لحظه های حیات خویش با سفارش به پرهیز از مثله کردن قاتلش فرمود:
من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: از مثله کردن بپرهیزید؛ اگر چه سگ گزنده باشد!(3)
ص:77
امام صادق علیه السلام نیز در روایتی، سفارش های رسول خدا صلی الله علیه و آله را خطاب به سربازان خویش هنگام حرکت به سوی هدف نظامی چنین نقل می فرماید:
هرگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله، لشکری را به جنگ می فرستاد، در برابرشان می نشست و می فرمود: به نام خدا. با استعانت از خداوند و در راه خدا و بر آیین رسول خدا صلی الله علیه و آله حرکت کنید. خیانت نکنید. کسی را مثله نکنید.
غدر و مکر نکنید. پیرمرد مشرف به مرگ و کودک و زن را نکشید و درختی را جز در صورت ناچاری قطع نکنید و هر مردی از پایین ترین مسلمان یا بالاترینشان اگر به مردی از مشرکان امان داد، او در امان است تا کلام خدا را بشنود. پس اگر پیروی کرد، برادر شما در دین خواهد بود و اگر نپذیرفت، او را به سرپناهش برسانید و در انجام این امور از خدا کمک بخواهید.(1)
بنا به نقل محدث قمی، ایشان می فرمود:
راهبان را که در غارها و بیغوله ها جای دارند، به قتل نرسانید... نخلستان را مسوزانید و به آب غرق نکنید. درختان میوه دار را از ریشه درنیاورید و کشتزارها را نسوزانید که بدان نیازمند می شوید و جانوران حلال گوشت را جز برای قوت، نابود نکنید و هرگز آب مشرکان را با زهر آلوده نسازید.(2)
این سفارش ها، از جایز نبودن تجاوز به حریم دشمن و شکستن حریم اخلاق و محارم الهی به بهانه دشمنی و جنگ حکایت می کند.
ص:78
زیاده روی و بزرگ نمایی، افراط در دوستی به شمار می آید و امامان شیعه گرفتار کسانی بودند که به دلیل شدت محبت، آنان را از جایگاه بندگی خارج می ساختند. رسول خدا صلی الله علیه و آله با احساس خطر نسبت به این امر، خطاب به علی علیه السلامفرمود:
اگر نمی ترسیدم که طایفه ای از امت من آنچه را نصرانیان درباره عیسی علیه السلام گفته اند، درباره تو بگویند، امروز درباره ات سخنی می گفتم که بر گروهی از مسلمانان نگذری، مگر آنکه خاک زیر پای تو را (به تبرک) برگیرند.(1)
ص:79
آشنایی با شیوه های جلب دوستی، به ویژه برای دست اندرکاران امور تبلیغی و تعلیم و تربیت بسیار مفید است و می تواند ما را با نیرنگ های مستکبران و چگونگی جلب افراد خودی به وسیله آنان آشنا کند. در اینجا به مواردی از سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله در این مورد اشاره می کنیم:
گفت وگوی منطقی و مباحثه بر اساس مبانی مورد پذیرش دو طرف، از امور مورد تأیید قرآن کریم است.(1) همه پیامبران الهی اهل استدلال بودند و با توجه دادن شنونده به آیات قدرت و حکمت الهی و نشانه های رحمت او و ناتوانی آدمی، انسان ها را به سوی خدا فرا می خواندند. همچنین آیات قرآن که بر زبان رسول گرامی اسلام جاری می شد، سرشار از چنین استدلال هایی است که بیان آنها در این مختصر نمی گنجد. اعجاز پیامبران نیز از مصداق های به کار بردن منطق است؛ زیرا دلیل محکمی بر وجود ارتباط استوار میان آورنده معجزه با مبدأ ماورای بشری است و به همین دلیل،
ص:80
شنوندگانی را که در پی ستیزه نبودند، قانع می کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آلهمعجزه های فراوانی داشت که سرآمد همه آنها قرآن است؛ کلامی که حتی کافران از شنیدنش به وجد می آمدند و پس از بیان ناتوانی از آوردن مثل آن، به دروغ، آن را سحر و جادو می خواندند.(1)
مکمل این روش، فرصت دادن به منکران برای اندیشیدن است؛(2) زیرا قبول اسلام، اجباری نیست و مطلوب این است که اسلام آوردن از روی اراده و اختیار باشد، نه به اجبار و زور.(3) ازاین رو، وقتی _صفوان بن امیه_ از مکه گریخت و با امانی که _عمیر بن وهب _برایش از رسول خدا صلی الله علیه و آلهگرفته بود، به مکه بازگشت، دو ماه از ایشان مهلت خواست تا درباره اسلام بیندیشد و رسول خدا صلی الله علیه و آله به او چهار ماه فرصت داد. وی پس از مدتی در _جعرانه_ مسلمان شد.(4)
ص:81
بردباری و گذشت، قلب ها را شیفته می کند و دل های رمیده را به تسخیر درمی آورد. راز موفقیت پیامبر خدا در پیشبرد اسلام و نفوذ کردن به اعماق قلب های مردم نادان دوران جاهلی، همین بود:
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی اْلأَمْرِ.(1)
پس به برکت رحمت الهی با آنان نرم خو [و پرمهر] شدی و اگر تندخو و سخت دل بودی، به یقین، از پیرامون تو پراکنده می شدند. پس از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار[ها ]با آنان مشورت کن.
رسول خدا صلی الله علیه و آله در برابر تهمت ها و ناسزاها، زبان به دشنام نمی گشایید و از ادب خارج نمی شد. شیوه آن حضرت، بخشش و بزرگواری بود و این در حالی بود که اگر انتقام می گرفت، مردم اعتراض نمی کردند، بلکه مایل به تلافی هم بودند. از موارد گذشت آن حضرت، درگذشتن از زن یهودی به نام _زینب_ بود که پارچه آغشته به سم گوسفندی را برای حضرت آورد و ایشان متوجه شد، ولی از او درگذشت.(2)
همچنین نقل شده است که در سریه ای، اسیری از بنی حنیفه را نزد ایشان آوردند. پیامبر فرمود: «آیا می دانید چه کسی را اسیر کرده اید؟ این _ثمامة بن اُثال حنفی_ است. با او به نیکی رفتار کنید.» وی پادشاه یمامه بود. پس به دستور پیامبر، هر روز صبح و شام، شتر شیرده رسول الله صلی الله علیه و آله را برای او
ص:82
می آوردند، ولی او در مقابل درخواست پیاپی پیامبر برای اسلام آوردنش می گفت: «بس کن ای محمد! اگر می کشی، صاحب خونی را کشته ای و اگر خون بها می طلبی، پس هر چه می خواهی بخواه!» با این حال، وی بخشوده و آزاد شد. او پس از آزادی به بقیع رفت و خود را خوب شست و نزد حضرت رسول بازگشت و اسلام آورد. سپس برای عمره به مکه رفت و با صدای بلند لبیک گفت و وارد مکه شد. این کار بر قریش گران آمد و دستگیرش کردند، ولی به دلیل اینکه برای تأمین خوار و بار به یمامه نیازمند بودند، او را نکشتند. وی گفته بود: «به خدا سوگند، تا رسول خدا اجازه ندهد، دانه ای گندم از یمامه به شما نمی رسد!» و پس از آنکه قریش، رسول خدا صلی الله علیه و آله را میانجی قرار دادند، ثمامه اجازه داد و ستد داد. وی به پیامبر عرض کرد: «تو را از همه کس بیشتر دشمن می داشتم، ولی اکنون تو را بیش از همه دوست می دارم».(1)
آن حضرت، شبیه ترین مردم به خود را خوش اخلاق ترین و بردبارترین مردم می دانست(2) و در روایتی فرمود: «مدارا با مردم نیمی از ایمان و نرمش با آنان نیمی از خوشی و عیش است.»(3) ایشان بر مصافحه، سلام کردن، گشاده رویی و تبسم که سبب از
ص:83
میان رفتن کینه ها و جلب دوستی می شود، تأکید می فرمود: «مصافحه کنید که دست دادن به یکدیگر کینه را از بین می برد».(1)
ستایش خوبی های طرف مقابل، راه را برای پذیرش حق می گشاید. در جریان شرف یابی _وفد عبدالقیس_ از (نمایندگان قبیله عبدالقیس) به محضر رسول اکرم صلی الله علیه و آله، آن حضرت خطاب به _عبدالله أشبحّ_، یکی از اعضای هیئت فرمود: «دو خصلت داری که خدا آن دو را دوست می دارد.» عبدالله پرسید: «کدام دو خصلت؟» حضرت فرمود: «بردباری و شتاب نکردن.» عبدالله پرسید: «این خصلت ها در من پیدا شده یا در سرشت من بوده است؟» رسول خدا صلی الله علیه و آلهفرمود: «در سرشت تو بوده است.» او در مدتی که نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، مسائلی درمورد فقه و قرآن از آن حضرت پرسید و پیامبر هنگام دادن هدیه ها، عبدالله را بر دیگران برتری داد.(2)
احسان و بخشش به دشمن در پرداخت زکات، یکی از بزرگ ترین عبادت هاست؛ زیرا یکی از سهم های هشت گانه زکات، سهم «مؤلّفه قلوبهم» است.(1) بدین ترتیب، بخشی از زکات به کافران یا تازه مسلمانان سست ایمانی می رسد که با دریافت آن، دل هایشان به سوی اسلام گرایش می یابد یا زیان آنها برطرف می شود.
پیامبر خدا، از بیت المال، بخشش های مالی فراوانی به غیرمسلمانان می کرد که در جلب نظر آنان مؤثر بود. همچنین دسته های نمایندگی که به خدمت ایشان می رسیدند، بیشتر جایزه می گرفتند.(2) در تقسیم غنیمت های جنگی نیز گاه چنین ملاحظه هایی را در نظر می گرفت. برای نمونه، پس از جنگ حنین، رسول گرامی به منافقان و افرادی که بین کفر و ایمان هنوز تردید داشتند یا تازه مسلمان های سست عنصر، سهم های فراوانی مرحمت می فرمود. از جمله به ابوسفیان، 100 شتر و 40 اوقیه(3) نقره؛ به _معاویه بن ابی سفیان_ و _یزید بن ابی سفیان_ همین مقدار، به حکیم بن حزام، 200 شتر و به شماری دیگر 100 شتر یا کمتر بخشید. این شیوه تقسیم کردن سبب اعتراض عده ای از جمله عباس، عموی حضرت شد که پیامبر دستور داد به
ص:85
او نیز چیزی بدهند. در این تقسیم، رسول خدا صلی الله علیه و آله به انصار چیزی نداد و این سبب گله مندی آنها شد. حضرت آنان را گرد آورد و برایشان سخن گفت تا آنکه همگی گریستند و از گفته خود پشیمان شدند.(1)
رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگز در گوشه ای نمی نشست تا بیماران معنوی نزد او آیند، بلکه به دنبال افراد توان مندی می گشت تا هدایتشان کند.
«او طبیبی بود که با طب اش به گردش درمی آمد. مرهم هایش را خوب آماده و ابزارهایش را خوب داغ کرده بود تا هر جا نیاز باشد، استفاده کند که همان دل های کور، گوش های کر و زبان های گنگ هستند و با دارویش به دنبال موارد غفلت و جایگاه های حیرت و سرگردانی می گشت...».(2)
آشتی دادن کسانی که به مرامی غیرالهی عادت دارند و دین خدا را خلاف شیوه رایج خود می بینند، نیازمند مدارا است. نمی توان همه را یک شبه با خدا آشنا کرد، بلکه باید ظرفیت ها را در نظر گرفت. به همین دلیل،
ص:86
پیامبر می فرمود: «إنّا معشر الأنبیاء اُمرنا أن نکلّم الناس علی قدر عقولهم؛ ما پیامبران مأموریم با مردم به اندازه عقلشان صحبت کنیم».(1)
بر این اساس، مدارا و مسامحه با مخاطب از شرایط راهنمایی و ارشاد است. به همین دلیل، حتی برخی از احکام مهم مانند حرمت شراب نوشیدن در چند مرحله ابلاغ شد.(2)
نکته مهم در اینجا آن است که مسامحه با مخاطب و توجه به ظرفیت های او هرگز به معنای مسامحه در اصل دین و دست برداشتن از اصول و ارزش های مسلّم نیست. پس لزوم مدارا با مردم یا «سهله» و «سمحه» بودن در دین را هرگز نباید بهانه ای برای ساختارشکنی و ترویج اباحی گری قرار داد.(3) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پیوسته در کنار اصل تبیین دین و ملاحظه مخاطب، به حفظ حریم دین و مجموعه احکام و آموزه ها و ارزش ها توجه داشت و هیچ گاه به گونه ای سخن نمی گفت که مردم را خوش آید، اگر چه با خواست خدا و مکارم اخلاقی منافات داشته باشد.
برای مثال، در موارد بی شماری، برخی افراد، شرط اسلام آوردن خود را مشارکت در امر خلافت پس از رحلت ایشان اعلام می کردند که این شرط
ص:87
با قاطعیت رد می شد. از آن جمله، پادشاه یمامه، _هوذة بن علی _در سال ششم هجری، وی به نامه رسول خدا صلی الله علیه و آلهبرای دعوت به اسلام چنین نوشت: «هر چند آنچه بدان دعوت می کنی، بس نیک و زیباست، ولی من شاعر قوم خود و سخنور ایشانم و عرب از من حساب می برد. پس بخشی از این امر را به من واگذار تا تو را پیروی کنم.» پیامبر فرمود: «اگر از من قطعه زمینی هم می خواست، به او نمی دادم. خود او و هر چه دارد، بر باد می رود!» وی پس از فتح مکه از دنیا رفت.(1)
در مورد دیگری که پیش از مهاجرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله به مدینه روی داد، آن حضرت نزد قبیله _بنی عامر بن صعصعه_ رفت و ایشان را به پرستش خدای یکتا دعوت کرد. مردی به نام _بحیرة بن فراس_ شرط اسلام آوردنش را مشارکت در خلافت قرار داد، ولی پیامبر فرمود: «این کار در اختیار خداوند است و او آن را به هر که بخواهد، واگذار می کند.» بحیره نیز با کمال بی ادبی دعوت رسول خدا صلی الله علیه و آلهرا رد کرد.(2)
در واقعه دیگری، _قبیله بنی ثقیف_ اعلام کردند که مسلمان خواهند شد به شرطی که پیامبر تا سه سال بت لات را که یکی از بزرگ ترین و محترم ترین
ص:88
بت های عرب بود، ویران نکند و دیگر آنکه از خواندن نماز معاف باشند. پیامبر این دو شرط را نپذیرفت. در نهایت، نمایندگان ثقیف پیشنهاد کردند نماز نخوانند و از خراب کردن بت به دست خودشان معذور باشند. پیامبر فرمود: «ولی از اینکه به دست خودتان بت های خود را در هم شکنید، معافتان خواهم کرد، ولی در دینی که در آن نماز نباشد، خیری نیست.» سرانجام نمایندگان ثقیف به خواندن نماز تن دادند و مسلمان شدند.(1)
برخی این شبهه را پیش می کشند که برای جلب دل های مخالفان اسلام، در اصول هم می توان مسامحه کرد. برای اثبات این نکته نیز به دو واقعه استناد می شود: یکی افسانه «غرانیق»(2) و دیگری چهره در هم کشیدن رسول
ص:89
خدا صلی الله علیه و آله از _عبدالله بن ام مکتوم_ که نابینا بود. وی هنگام گفت وگوی پیامبر با برخی از بزرگان کافر قریش، پی در پی آن حضرت را صدا می کرد تا برایش قرآن بخواند و آن حضرت برای آنکه نگویند پیروانش همه مثل عبدالله، کورند یا برده اند، به او اخم کرد. باید گفت جعلی بودن این دو واقعه در کتاب های تفسیر با دلیل و برهان به اثبات رسیده است که در اینجا از بیان آن خودداری می شود.(1) افزون بر آن سیره مسلّم پیامبر خدا، پافشاری بر مکارم و ارزش ها بود و هرگز نمی توان چنین مسامحه هایی را به ایشان نسبت داد.
ص:90
در این بخش به معرفی برخی از جریان هایی می پردازیم که سلامت و سعادت جامعه اسلامی را تهدید می کند و در پایان، از پیروزی نهایی دوستان خدا بر دشمنان سخن می گوییم.
منافقان، کافرانی هستند که یا از بیم رانده شدن یا برای یافتن فرصت مناسب برای ضربه زدن، چهره واقعی خود را پشت نقاب ایمان پوشانده اند. پیامبر خدا، آنها را خطرناک ترین دشمن مسلمانان می شمرد و می فرماید:
من بر امتم از هیچ مؤمن و مشرکی نمی ترسم، زیرا مؤمن را خدا با ایمانش حفظ می کند و مشرک را به سبب شرکش درهم می شکند. ولی بر شما از هر منافقی که خوش زبان است، می ترسم. آنچه را می شناسید و قبول دارید، می گوید و آنچه را زشت می دانید، انجام می دهد.(1)
با توجه به اهمیت مسئله، در اینجا به بررسی عملکرد منافقان و چگونگی برخورد پیامبر با آنها می پردازیم.
ص:91
از جمله کارهای منافقان، سست کردن روحیه مسلمانان بود. برای مثال، آنان در بین راه، از لشکر اسلام جدا می شدند و بازمی گشتند یا هنگام تجهیز سپاه اسلام، با بزرگ نمایی تجهیزات دشمن، مسلمانان را می ترساندند.(1)
روش دیگر منافقان، تشویق دشمنان به ایستادگی در برابر پیامبر و مسلمانان و برخورد با ایشان بود. برای نمونه، _عبدالله بن ابی_، یهود بنی نضیر را که مسلمانان قلعه هایشان را محاصره کرده بودند، به ایستادگی و تسلیم نشدن تشویق کرد و به آنان وعده کمک داد، ولی هیچ کمکی نکرد و تنهایشان گذاشت.(2)
ص:92
در سال نهم هجری، شماری از منافقان مدینه برای از رونق انداختن مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله، مسجد دیگری ساختند به این بهانه که ناتوانان و رنجوران به ویژه در شب های بارانی، راه کمتری بپیمایند. آنان برای مشروعیت بخشیدن به پایگاه مذهبی خود، از حضرت خواستند با خواندن نماز در آن مسجد، آنجا را افتتاح کند. پیامبر چون ره سپار جنگ تبوک بود، این کار را به پس از بازگشت، واگذار کرد. پس از بازگشت، وحی الهی پیامبر را از توطئه مسجد آگاه کرد و رسول اللّه صلی الله علیه و آله دستور ویرانی و سوزاندن _مسجد ضرار_ را صادر فرمود.(1)
در جریان حرکت به سوی تبوک، در سرزمین _حجر_، اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله از بی آبی شکایت کردند. پیامبر دعا کرد و ابری پدیدار شد و باران بارید. اصحاب به منافقی که در میان سپاه بود، گفتند: «با این معجزه، دیگر چه جای تردید است؟» او گفت: «ابری رهگذر بود که در اینجا بارید.» در همین سفر، شتر پیامبر گم شد. یکی از منافقان به نام _زید بن لصیت _گفت: «مگر محمد نمی پندارد که پیامبر است و از آسمان خبر می دهد؟ چگونه اکنون نمی داند شترش کجاست؟» پیامبر پس از آگاهی از این شبهه افکنی
ص:93
فرمود: «من پیامبرم و جز آنچه خدا به من تعلیم دهد، نمی دانم. اکنون خدا جای شتر را به من گفت. شتر در فلان دره است و مهارش به درختی گیر کرده است. بروید و آن را بیاورید».(1)
به دلیل آنکه خطر منافقان جامعه را تهدید می کرد، پیامبر همواره بر عملکرد آنان نظارت داشت و هیچ گاه اجازه نمی داد شرایطی فراهم شود که آنان آزادانه به توطئه بپردازند. حضور شخص رسول خدا صلی الله علیه و آله در مدینه، مانع بزرگی سر راه منافقان به شمار می آمد، ولی اگر قرار بود آن حضرت از شهر خارج شود، جانشینی تعیین می کرد و در مواردی که این غیبت طولانی می شد، به دلیل فضای خاصی که ممکن بود از این وضعیت ایجاد شود، حضرت هر کسی را جانشین خود نمی کرد. برای نمونه منافقان هنگامی که دیدند لشکر اسلام به همراه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ره سپار تبوک است و این سفر مدتی طولانی، طول خواهد کشید، شادمان شدند و زمینه را برای توطئه چینی مناسب دیدند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، نیز با احساس تحرک منافقان، علی علیه السلام را به جانشینی خود تعیین کرد؛ زیرا قاطعیت و تیزهوشی ایشان و مدیریت مناسب بر شهر و منطقه می توانست توطئه های همه دشمنان اسلام
ص:94
از سوی منافقان را نقش بر آب کند.(1)
در مواردی که خطر بزرگی جامعه را تهدید می کرد، پیامبر خدا با قاطعیت و شدت بیشتری با منافقان برخورد می کرد. نمونه این شدت عمل، خراب کردن و سوزاندن مسجد ضرار است که اگر باقی می ماند، پایگاهی برای تقویت منافقان می شد. نمونه دوم، دستور ویرانی خانه گروهی منافقان در مدینه بود که از آن مردی یهودی به نام _سُویلم_ بود. منافقان در سال نهم هجری در آنجا جمع می شدند و در مورد چگونگی بازداشتن مردم از جهاد، به گفت وگو و مشورت می پرداختند. رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز _طلحة بن عبیدالله_ را با چند نفر مأمور آتش زدن آن خانه کرد. در جریان آتش سوزی، منافقان گریختند و پای یکی از آنها هنگامی که خود را از بام خانه به پایین می انداخت، شکست.(2)
ص:95
در مواردی که هنوز ماهیت نفاق آشکار نشده بود یا خطر شدیدی، امت را تهدید نمی کرد، پیامبر با آنان مدارا می کرد. بدین جهت می بینیم عبدالله بن ابی، سرکرده منافقان مدینه، سال ها در شهر زیست و گرچه اقدامات آزاردهنده بسیاری انجام می داد، ولی پیامبر تصمیم به قتل او نگرفت. در سال ششم هجری، پس از پیروزی رسول خدا صلی الله علیه و آله در غزوه _بنی مصطلق_، زمانی که مسلمانان بر سر آبی در منطقه _مریسیع_ با یکدیگر جنگیدند، عبدالله بن ابی، کینه های پنهان گذشته را بیرون ریخت و به مهاجران اهانت کرد. گزارش واقعه و گفتار عبدالله به وسیله _زیدبن ارقم_ که جوانی نورس بود، به پیامبر رسید. عبدالله پیش دستی کرد و نزد حضرت رفت و سوگند یاد کرد که چنین سخنانی نگفته است و پیامبر به وی اعتراض نکرد. از سویی، فرزند این منافق از پیامبر خواست که اگر قرار است پدرش کشته شود، او کشنده اش باشد تا احساساتش علیه قاتل تحریک نشود. پیامبر باز هم فرمود: «نه، ما با وی مدارا می کنیم و تا زمانی که در میان ما بماند، با او به نیکی رفتار خواهیم کرد.» در این میان عمر بن خطاب بر قتل او پافشاری می کرد. بعدها خبر این واقعه بسیار شایع شد و همه عبدالله را سرزنش کردند. آن گاه پیامبر خدا به عمر فرمود: «می بینی عمر! به خدا سوگند، اگر آن روز که گفتی او را بکش، کشته بودم کسانی برای او آزرده خاطر و رنجیده می شدند، ولی امروز اگر دستور دهم، همان ها او را می کشند.»(1)
ص:96
در مثالی دیگری، شخصی به نام _ذوالخویصره_ که شاهد چگونگی تقسیم غنیمت های جنگ حنین به وسیله رسول گرامی اسلام بود و تفاوت سهم های افراد عادی با سهم کسانی را می دید که پیامبر می خواست قلوب آنان را به سوی اسلام متمایل کند، به آن حضرت گفت: «ای محمد! دیدم که امروز چه کردی!» رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «آری، چگونه دیدی؟» گفت: ندیدم که عدالت پیشه کنی! پیامبر در خشم شد و فرمود: «وای بر تو! اگر عدالت نزد من نباشد، نزد چه کسی خواهد بود؟» در اینجا یکی از اصحاب خواست او را بکشد، ولی پیامبر اجازه نداد و از خروج او و پیروانش از دین خبر داد. چنین نیز شد؛ زیرا همین شخص در زمان علی علیه السلام از سرکردگان خوارج شد و در نهروان به قتل رسید.(1)
برای محافظت از جامعه در برابر ماجرای نفاق، هیچ عاملی مهم تر از افزایش میزان آگاهی جامعه نیست. به همین دلیل، رسول خدا صلی الله علیه و آله با گفتار و کردار خود، تلاش می کرد جامعه را متوجه ویژگی ها و خطرهای منافقان کند. در ابتدای این بخش، به حدیثی از آن حضرت اشاره کردیم که از این سخنان، تعبیر فراوانی می توان کرد. اقدام دیگر پیامبر خدا برای آگاهی بخشی مردم، معرفی الگوهای مطمئنی بود که مردم در مسیر حرکت خویش به آنها تکیه کنند. پیامبر، علی علیه السلام را معیار حق و باطل معرفی
ص:97
فرمود و ایشان را ملاک شناخت منافق از مؤمن دانست:
سوگند به آن که جانم به دست اوست، تو را جز مؤمنی که خداوند قلبش را به ایمان امتحان کرده است، دوست نمی دارد و جز منافق یا کافر با تو دشمنی نمی کند.(1)
اگر خواص یا قشر اثرگذار بر افکار عمومی از مسیر خود خارج شوند، خطر بزرگی برای جامعه به شمار می آید. رسول خدا صلی الله علیه و آلهفرمود:
زمانی بر امتم خواهد آمد که علما را جز به لباس های نیکو و قرآن را جز به صدای زیبا نمی شناسند و جز در ماه رمضان، خدا را نمی پرستند. در چنین زمانی، خداوند حاکمی بر آنان خواهد گمارد که نه علم دارد، نه بردباری و نه رحم و شفقت.(2)
حضرت در روایت دیگری فرمود: «فقیهان، امینان پیامبرانند تا وقتی که داخل دنیا نشوند.» پرسیده شد: «یا رسول الله! ورود آنان به دنیا چگونه است؟» فرمود: «پیروی از سلطان [جائر] است. پس اگر چنین کردند، از آنان نسبت به دینتان برحذر باشید».(3)
پیامبر خدا فرمود: «کُلُّ بِدْعَة ضَلاَلَةٌ وَ کُلُّ ضَلاَلَةٍ فِی النّارِ؛ هر بدعتی، گمراهی است و هر گمراهی در آتش است.»(4) حضرت در جایی دیگر درباره
ص:98
نکوهش مفسران به رأی که با تحریف قرآن، جامعه را به انحراف می کشانند، فرمود:
أَکْثَرُ مَا أَخافُ عَلَی اُمّتی مِنْ بَعدِی رَجُلٌ یَناوِلُ الْقُرآنَ یَضَعَهُ عَلَی غَیرِ مَوَاضِعِه.(1)
بیشترین چیزی که از آن بر امتم می ترسم، مردی است که قرآن را در غیرجایگاهش قرار می دهد (و تفسیر و تطبیق نابجا می کند).
کسانی که به پیامبر دروغ می بندند، جزو این گروهند. علی علیه السلام فرمود:
در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله آن قدر به او دروغ بسته شد تا آنکه به خطبه ایستاد و فرمود: هر کس به عمد بر من دروغ بندد، باید جایگاهش را در آتش انتخاب کند.(2)
سعادت جامعه در گرو رعایت حدود الهی در جنبه های اخلاقی، اقتصادی، فرهنگی و اعتقادی است. ازاین رو، هر انحرافی سبب هلاکت است. ترویج کنندگان چنین انحراف هایی، دشمنان جامعه به شمار می آیند. در روایت هایی که از پیامبر رسیده، به موارد فراوانی از این مفاسد اشاره شده است که برخی از آنها عبارتند از: قرآن را وسیله تغنی قرار دادن (أن تتخذوا القرآن مزامیر)،(3) به کارگرفتن زنان آوازه خوان؛(4) شراب نوشی؛(5)
ص:99
ستیزه جویی؛ دشمنی؛ خشونت طلبی (که نشانه دل سوز نبودن مربیان و فساد نظام تربیتی جامعه و سرپرستان آن است؛)(1) به استضعاف کشاندن ایمان (تسلیم شدن در برابر ستم)؛ تفسیر کردن (به طور کلی، تحریف مفاهیم دینی از معنای درست خود) و در مقابل، فسق و فجور را سبب شرافت دانستن؛(2) گمراهی پس از معرفت و شناخت (الظلالة بعد المعرفة)؛(3) شکم پرستی و شهوت رانی (شهوة الفرج و البطن)؛(4) آزمندی؛(5) خودپسندی؛(6) پیروی از هوای نفس؛(7) پیشوا قرار دادن افراد گمراه یا کسانی که برتری دینی ندارند،
ص:100
برای اداره جامعه و حکومت و اقتدا به آنان؛(1) بسنده کردن به ظاهر شعایر دینی و از دنیا سخن گفتن در مساجد؛(2) پشت کردن مردم به عالمان راستین؛(3) رشوه و موارد بسیار دیگر.
روشن است که در موارد بسیاری، اندیشمندان جامعه، مقصران اصلی هستند و در حقیقت، این گروه که مربیان جامعه به شمار می آیند، با اندیشه های به ظاهر منطقی خویش، پیروی از چنین مسیرهای انحرافی را مثبت جلوه می دهند و هواپرستی و معصیت الهی را با روش های علمی ثابت می کنند. امروزه نظام های غیراسلامی به چنین واقعیت دردناکی گرفتارند. بنابراین، دشمنان واقعی جامعه را باید در میان اینان جست وجو کرد. رسانه های تبلیغاتی نیز که پیوسته مردم را به اسراف، تبذیر و ترک روحیه قناعت دعوت می کنند و مفاسد اخلاقی را در جامعه رواج می دهند، در واقع، به حمایت همین دانشمندان منحرف امیدوارند. پس آنها پیشروان عملی فساد و دشمنی با خدا قلمداد می شوند.
مفاسد اقتصادی مثل رباخواری، چرخش اموال در دست اغنیا، برخوردار نبودن تهی دستان و نیازمندان از ثروت، صدقه و زکات را ورشکستگی دانستن، ربا خواری را منفعت شمردن و از بین رفتن روحیه امانت داری(4) را
ص:101
نیز باید به این موارد افزود. بدین ترتیب، درمی یابیم که رهنمون ساختن جامعه به سوی این مفاسد، حرکتی با پشتوانه فکری، علمی و تبلیغی است.
مبارزه دو سپاه توحید و کفر، گرچه پیروزی ها و شکست های مقطعی زیادی برای هر یک به ارمغان آورده است، ولی سرانجام این تقابل، به سود دوستان خدا پایان می پذیرد که در قرآن و سنّت، آشکارا به این نکته اشاره شده است. تجلی این آرمان در اندیشه مهدویت نمایان است. پیامبر خدا، روزگاری پر از ستم را با جامعه ای سراپا فساد ترسیم می کند(1) و سپس ظهور منجی بشریت را نوید می دهد:
ساعت قیامت بر پا نمی شود تا اینکه زمین پر از ستم و دشمنی شود. سپس مردی از عترتم خروج می کند و زمین را از قسط و عدل پر می کند، همان گونه که از ستم پر شده بود.(2)
این پیروزی، وعده ای قطعی و حتمی است که به فرموده پیامبر، حتی اگر یک روز از عمردنیا باقی مانده باشد، محقق می شود.(3)
برنامه حکومت مهدی موعود (عج)، زنده کردن بندگی خدا در همه زمینه ها و از میان بردن تمام مظاهر شرک، فساد، تبعیض، بی عدالتی و
ص:102
انحراف فکری است. سنّت او بر اساس سنّت پیامبر است و الگویی کامل و جامع برای همه خداپرستان خواهد بود. دوستان حقیقی خدا با او پیمان می بندند و در رکابش حضور می یابند و فرشتگان الهی به حمایتش برمی خیزند. نتیجه این حرکت و ثمره دوستی اهل زمین با خدا در عصر حکومت جهانی آن حضرت، گسترش عدل و داد، آبادانی زمین، رونق کشاورزی، استخراج معادن و شکوفایی دانش و معنویت خواهد بود.(1) به دلیل اهمیت والای حاکمیت خداوند بر زمین و نیز اهداف حکومت مهدوی است که پیامبر خدا فرمود: «أفْضَلُ اَعمالِ اُمَّتی اِنْتِظارُ الْفَرجِ؛ برترین اعمال امتم، انتظار فرج است».(2)
ص:103
مکتب پیامبر گرامی اسلام، شورانگیز و حرکت آفرین است. مسلمان چه پیروز شود و چه کشته گردد، پیروز واقعی میدان است. او به تنها واقعیت اصیل هستی؛ یعنی خداوند تعالی تمسک می جوید و با حمایت و توکل به او در دریای قدرت و عزتش نه غرق می شود. بدین ترتیب، هیچ تلاشی نمی تواند او را از پیمودن این مسیر بازدارد، مگر اینکه این اندیشه ریشه کن شود و این، همان مبارزه فکری با توحید است. در این میدان، اصل بر زیر سؤال بردن و تشکیک در دوام ارزش ها و حقایق و ترویج نسبیت است. با رواج نسبیت، ارزش های اخلاقی و احکام دایمی صادر شده از سوی خداوند، به اموری موقتی و زمان دار تبدیل می شوند. بنابراین، مسلمانان پشتوانه همیشگی خود را از دست خواهند داد. در این اندیشه، هیچ ملاک ثابتی برای دوستی و دشمنی وجود ندارد، مگر خواسته های نفسانی و نیازهایی که پیوسته در حال تغییر است؛ زیرا هیچ چیز ثابتی برای محک زدن وجود ندارد تا ملاکی همیشگی به شمار آید. نتیجه گسترش چنین اندیشه ای، عرضه اسلامی خنثی است که هیچ خطری برای دیگران ندارد.
بحث نسبیت، در نوشته های علمی مورد انتقاد و بررسی قرار گرفته است که به بحث ما ارتباطی ندارد، ولی آنچه در اینجا در پی آنیم، نگاهی
ص:104
است به ظواهر سنّت نبوی و بیان این نکته که این ظواهر، نشان دهنده استمرار دین و آموزه های دینی و ثبات ارزش های معنوی است که جز با ثبات ارزش ها (دست کم در بخش وسیعی از دین) سازگار نیست.
بنابر نص صریح قرآن، پیامبر خدا، خاتم پیامبران الهی(1) و فرستاده او به سوی همه مردم است.(2) آنچه پیامبر، مردم را بدان دعوت کرده است، ریشه های ثابتی در همه ادیان دارد. اصول عقاید در همه ادیان، ثابت است و ارزش های اخلاقی و بسیاری از احکام نیز در سخنان آن بزرگوار و اهل بیت پاکش و قرآن کریم به پیامبران گذشته نسبت داده شده است. برخی عبادت ها مانند نماز و روزه چنین هستند. اگر چه ممکن است شکل ظاهری تغییر کرده باشد، ولی روح و محتوای عبادت یکی است.(3) پیامبر اسلام نیز بر درستی همه آموزه های ادیان گذشته تأکید کرده است.(4)
پیامبر خدا، نماز را واجبی ابدی معرفی کرده است و آن را نخستین پرسش پس از مرگ می داند:
اولین چیزی که بنده نسبت به آن بازخواست خواهد شد، نماز است. پس اگر قبول شود، دیگر اعمالش
ص:105
نیز قبول خواهد شد و اگر رد شود، دیگر اعمالش نیز رد خواهد شد.(1)
نگاه ایشان نسبت به دیگر فرایض نیز چنین است. هشدارهای رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره رواج مفاسد در زمان های آینده، گواه وجود احکام ثابت و معیارهای اصیل و دایمی اخلاقی است. سرانجام تأکید ایشان بر حکومت جهانی مهدی (عج)، دلیل محکمی برای ثبات دین اسلام، پایه ها، اصول و احکام این دین الهی است.(2)
افزون بر آن، می توان به روایاتی استناد کرد که حلال رسول خدا صلی الله علیه و آله را تا زمان قیامت، حلال و حرام آن حضرت را حرام می داند(3) که این گواه اطلاق احکام نبوی صلی الله علیه و آله و نسبی نبودن آنهاست.
بر اساس آنچه گفته شد، تفکر توحیدی و پای بندی به ارزش های اصیل دینی، اساسی ترین اندیشه یک مؤمن است که باید همه چیز را با آن سنجید. با توجه به این ملاک و مباحث گذشته، اموری را که باید مورد توجه اصحاب رسانه قرار گیرد، به طور فشرده بیان می کنیم که برخی، جنبه کلی و برخی دیگر، مصداقی دارند:
ص:106
1. اصل تقویت باورهای دینی باید سرلوحه کار قرار گیرد و ابتدا از خود صدا و سیما و سازمان های وابسته آغاز شود.(توجه به میزان باور والتزام عملی، عقد قراردادها و...، توجیه کارمندان و مدیران و تقویت جنبه های معنوی درون سازمان و توجیه برنامه سازان مرتبط با سازمان).
2. لزوم رعایت الگوها و معیارهای توحیدی و دینی، مانند:
الف) معرفی الگویی مناسب برای حجاب و پرهیز از به نمایش گذاشتن الگوهای غیرمقبول در مصاحبه ها، میزگردها، فیلم و تئاتر؛
ب) رعایت مکارم اخلاقی از قبیل ادب در گفتار، احترام به پدر و مادر و پیش کسوتان؛
ج) لزوم رعایت حریم های جنسی حتی در گفتار، مانند: پرهیز از نام بردن یکدیگر با نام کوچک در صورت نداشتن رابطه محرمیت؛ بیان نکردن نام کوچک مادر به وسیله فرزند که متأسفانه در برخی از فیلم ها دیده شده است و بیان الفاظ رکیک و زننده و... ؛
د) تقلید نکردن از فرهنگ بیگانه در زمینه پوشاک، منش اجتماعی و نفی مدپرستی.
3. توجه به سازنده بودن مطالب و الگوها: الگوهای مطرح شده باید مثبت، اخلاقی و دینی باشند. الگوآفرینی از فوتبالیست های خارجی که سبب می شود آنها الگوها و شخصیت های نسل جوان شوند، در حالی که هیچ نقطه مثبت قابل ذکری در کارنامه آنان نیست، چه نفعی دارد؟ آیا تنها علاقه مردم به فوتبال می تواند مجوز این امر باشد؟ مسابقه های گوناگونی که برای پیش گویی نتیجه یک مسابقه خارجی اجرا می شود.
ص:107
4. با وجود اینکه صدا و سیما باید حاکمیت ملی و غرور ملی را تقویت و اتحاد همه اقشار را حفظ کند، شایسته است از ترویج افراطی الگوهای ملی گرایانه بر محوریت ایران باستان و ارزش های باستانی به گونه ای که شایبه مخالفت با جریان دین محوری را پدید آورد، خودداری کند. تکیه بر آثار باستانی و میراث ملی به منظور ایجاد روحیه خودباوری و پاسخ گویی به تحقیرهای جهانیان و تکیه بر سابقه علمی مفید است، ولی نباید به گونه ای باشد که ارزش اصیل قلمداد شوند.
5. نباید ثروت و ثروت اندوزی، ارزش و اصل دانسته و ترویج شود. باید تفکیک مشخصی بین فعالیت اقتصادی مثبت و مورد نظر دین با ثروت اندوزی منفی بیان شود و محور تبلیغ قرار گیرد.
6 . در تبلیغات تلویزیونی، روحیه قناعت نباید زیر سؤال رود. تلقین نیازهای دروغین که جامعه را به سوی مصرف زدگی می برد، جز بر اساس سرمایه محوری و ارزش قلمداد کردن ثروت قابل توجیه نیست و با مکارم اخلاقی منافات دارد.
7. اگر دست اندرکاران تولید برنامه ها اعم از سردبیران، فیلم نامه نویسان، کارگردانان و دیگر عوامل، ارزش های اخلاقی و معنوی را ملاک قرار دهند، نگرشی نو و اجرایی تازه خواهند داشت. این برعهده آنان است که خط شکن باشند و برای تعیین مفاهیمی نو که جهان معاصر نمی شناسد و باور ندارد، راه های تازه بیابند.
8 . در نهایت، این تلقی که «هنر برای هنر است»، اول و آخر هر انحرافی است. اگر چه تفکر «آزاد گذاشتن هنرمند برای آزمون و خطا تا رسیدن به نقطه مطلوب» صحیح است، ولی این به معنای آزاد گذاشتن برای
ص:108
بیان هر برداشتی در هر قالبی نیست. التزام به درستی مطالب و حقیقی بودن آنها و انطباق با دین، اخلاق و عادت های مثبت جامعه و سنّت های نیک گذشته که مبتنی بر احترام به انسان ها است، نباید فراموش شود. اگر هنرمند برای عرضه مفاهیم، خود را در تنگنا می بیند، باید متوجه باشد که چه بسا بیان مفهومی نو، راه کار و قالب و شیوه ای نو می طلبد که در سینما و تئاتر غرب موجود نیست.
ص:109
* قرآن کریم (با ترجمه فولادوند).
* سید رضی، نهج البلاغه، نسخه صبحی صالح.
1. آیتی، محمد ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، با تجدید نظر و اضافات از ابوالقاسم گرجی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، 1366.
2. حرّانی، حسن بن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول علیه السلام، ترجمه: محمدباقر کمره ای و تصحیح: علی اکبر غفاری، تهران، انتشارات کتابچی، چاپ ششم، 1376.
3. سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، قم، انتشارات دارالتبلیغ اسلامی.
4. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتاب خانه آیت الله مرعشی نجفی رحمه الله، 1404 ه_ . ق.
5. شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، قم، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، چاپ اول.
6. شیخ مفید، الارشاد، ترجمه: محمد باقر ساعدی خراسانی، تصحیح: محمدباقر بهبودی، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، 1364.
7. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات جامه مدرسین حوزه علمیه قم، 1374.
8. ____________________ ، سنن النبی صلی الله علیه و آله، ترجمه و تحقیق: محمدهادی فقیهی، تهران، کتاب فروشی السلامیه، چاپ چهارم، 1366.
9. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، انتشارات ناصرخسرو، 1372.
10. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تهران، المکتبة المصطفوی.
11. قمی، شیخ عباس، منتهی آلامال، انتشارات موعود عصر.
12. قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا، کنز الدقائق و بحر الغرائب، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1368.
13. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، تهران، کتاب فروشی علمیه اسلامیه.
14. _________________________________، کافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365.
ص:110
15. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء.
16. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ بیست و ششم، 1382.
17. موسوی خمینی رحمه الله، سید روح الله، صحیفه نور.
18. یوسفی غروی، محمدهادی، تاریخ تحقیقی اسلام، ترجمه: حسین علی عربی، قم، مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه الله، 1383.
ص:111